خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 21

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 21 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 1

سریال ستاره شمالی قسمت 21

ییلدیز از این حرفهای کوزی دلشکسته
می شود و می گوید:«من هم چند کلمه حرف دارم»سپس رو به کوهها می کند و داد می زند«ای کوههاو دشتها،صدای مرا بشنوید،من ییلدیز هستم واز این کوزی متنفرم.»
کوزی که قبل از این و موقع بیان احساسش،گریه اش گرفته بود،اینبار خنده اش گرفته و به ییلدیز میگوید:« ولی تو عاشق من هستی» ییلدیز ان را انکار می کند.کوزی میگوید که:« تو با دخترهای من ،دوست می شوی و آنها فکر می کنند که من عاشق تو هستم»
ییلدیز علتش را همسایگی و انسانیت می داند و بعد با لبخندی اضافه می کند که « تو هم عاشق من هستی».
کوزی هم ان را رد می کند و می رود.
کوزی به خانه می آید و می بیند که دخترها، این حرفها را شنیده اند.
فریده و امینه،با اوشوخی میکنند.
گوکچه‌ عصبانی شده و به اتاقش می رود.کوزی به آنها تشری می زند که آنها هم ساکت می شوند.
ییلدیز هم به خانه اش می رود و مرتب برای کوزی خط و نشان می کشد و با خودش می گوید که هر کاری با من کرده ، من هم با او می کنم.او از این افکار کلافه شده و می خواهد هوایی بخورد،در را باز می‌کند و‌ می بیند که کوزی دم در است و قرص
سردرد می خواهد. ییلدیز فکر می کند که احتمالا فشارش بالا هست و به او تعارف می کند که داخل برود.
کوزی آرام شده و وارد خانه می‌شود. ییلدیز فشارش را میسنجد و‌ می گوید که فشارت بالا رفته است و میخواهد ابلیمو بیاورد، ولی کوزی بلند شده و میخواهد برود و موقع رفتن به ییلدیز می گوید:« خانه ات قشنگ است.»
ییلدیز لباسهایش را از کمد جمع می کند و در چمدان می گذارد.ناهیده می آید و فکر میکند که اوباز هم می خواهد برود، ولی ییلدیز می گوید که اینطور نیست و فقط لباسهای زمستانی را جمع می کند.
ییلدیز تاکید می کند که این بار او‌ عاشق من شده است.ناهیده ضمن ابراز خوشحالی،میگوید که کاری می کند که او خودش به این موضوع اعتراف کند.
صفر در تخت اش خوابیده است. ناهیده بیدارش می کند، و از او می خواهد که به ییلاق بروند تا به ییلدیز اموزش حرص دادن کوزی را بدهند،چون اینبار ،او‌ عاشق ییلدیز شده است.صفر با تعجب می گوید که کوزی ، ییلدیز را نمی خواهد.
به عقیده صفر، حتی اگر یبلدیز هم او را دوست داشته باشد، نمی تواند کوزی را ببخشد.
بویراز و قمر ،ییلدیز را چمدان به دست می بینند و فکر می کنند که او ‌می خواهد برود.انها می خواهند که مانع رفتن او شوند، ولی ییلدیز قصد خودش را جمع اوری لباسها عنوان میکند. قمر به او می گوید که اگر شما با هم ازدواج می کردید،زندگی ما هم
مشکلی نداشت. ییلدیز به آنها هم اشاره‌ای می دهد که‌ کوزی عاشق او‌ شده است.
ناهیده برای راضی کردن صفر،بلوزی را که بیست سال پیش کوزی برایش خریده بود،از کمد در می اورد و به او نشان داده ومی گوید که :«تو او را نمی بخشی اما لباسهایی را که برایت خریده، نگه می داری.»
ناهیده از حرفهای صفر ،متوجه می شود که‌ او میترسد که دوباره همان اتفاق بیفتد و‌ کوزی بار دیگر،او و ییلدیز را زیر پا بگذارد. ناهیده ،صفر
را راضی می کند و با هم می روند.
انها می بینند که کوزی کنار آتش نشسته و بیلدیز هم از پشت پنجره نگاهش می کند.طبق برنامه ناهیده،صفر با خودش گیتاری آورده است.
صفر گیتارش را برمی دارد و کنار خانه ییلدیز شروع به گیتار زدن و خواندن یک اهنگ می کند.ییلدیز گریه اش می گیرد و در قلبش می گوید:«دوست داشتن من،انقدر کار سختی هست؟»
ناهیده کنار آتش پیش کوزی می رود.او آوازی می خواند و از اینکه کوزی به عشق ییلدیز اعتراف کرده،ابراز خوشحالی می کند. کوزی باز هم آنرا منکر می شود و می گوید که ساخته و پرداخته ذهن ییلدیز است.
ناهیده به او پیشنهاد می کند که با هم درخانه ییلدیز، راجع به این مساله حرف بزنند،اما کوزی می گوید که انعجا نمی اید و همین جا بهتر است.
ناهیده سعی می کند که چشمانش را باز کند و به او یاد آور می شود که ییلدیز الان هست.و ممکن است یکدفه نباشد و او را از دست بدهد و اگر کوزی قدرش را نداند ،کسی پیدا میشود که قدرش را بدان و آنگاه مجبور است از دور نگاهش کند و افسوس بخورد.
درخانه ییلدیز،صفر و ناهیده نشسته اند‌ و ییلدیز پیش آنها می رود.صفر از او میپرسد :« این درست است که کوزی عاشقت شده؟» ییلدیز تایید می کند.صفر سعی می کند به ییلدیزز بفهماند که دوباره اشتباه نکند‌.
ناهیده به او تذکر می دهد که چرا می خواهد رابطه انها را خراب کند؟ صفر به ییلدیز می گوید که ناهیده فقط می خواهد بدهیش را به کوزی پرداخت کند و تلاش می کند که رابطه شما را درست کند،چون کوزی سالها قبل،بما برای رابطه ما کمک کرده بود.
ییلدیز در جواب میگوید که نگرانی او را درک میکند، اما کوزی اولین بار عاشقش شده و دفعه قبل عاشقش نبوده که رفته است.

عثمان و گوکچه در انباری باهم حرف میزنند که کوزی وارد میشود و آنهارا غافل گیر میکند.
گوکچه میگوسد فقط صحبت میکردند اما کوزی به عثمان میگوید انگار از پدر این دختر ترسی نداری. به پدرت خبر بده که برای خاستگاری بیاد.
عثمان خوشحال میشود اما گوکچه اعتراض میکند.
کوزی او را با خودش میبرد و به گوکچه یاداور میشود که به او هشدار داده بود که اینجا جای کوچکیست و باید مراقب رفتارشان باشند.
کوزی دم در خانه ییلدیز میرود و به او میگوید که بهتر است در انباری را قفل کند.
ییلدیز میگوید اینبار چه کسی به انجا رفته و کوزی میگوید گوکچه و عثمان آنجا بودند و از ییلدیز میخواهد با پدر عثمان صحبت کند که از پسرش مراقبت کند تا از گوکچه دور بماند.
ییلدیز نمیخواهد در این مساله دخالت کند.
کوزی میگوید که علاقه ای ندارد که با پدر عثمان روبرو شود.
ناهیده به نقل از صفر به کوزی اصرار میکند که برای صرف چای پیش او بیاید کوزی به انجا میرود و صفر از حل شدن مساله نزول خوار صحبت میکند.
کوزی میگوید الان با اقا صالح برای ساختن کشتی شریک شده است.
آنها تعجب میکنند و فکر میکنند انها هم در ساختن مدل آن کشتی سهمی داشته اند و بعد از بحثی که بین آنها گیش می آید کوزی بلند میشود و میرود

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 21 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 22 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *