خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 31

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 31 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 31

در خانه یاشار همه خانوادگی نشسته اند و چایی می خورند.ییلدیز می گوید که اگر آنها حرفی دارند،بزنند.ناهیده می خواهد که سوتفاهم‌ را رفع کند و می گوید که:« ما مخالف اینکه در خانه ات را بستی نیستیم،اما با اینکه بعد از آن به خانه پدرت برگردی،مخالفیم.»
یبلدیز میپرسد که:« پس من کجا باید بروم؟»نادی میگوید که :«در این سن و سال باید پیش شوهرت باشی.» حنیفه سرفه ای میکند که اعتراضش را نشان بدهد.
بویراز دوباره موضوع قمر را پیش می کشد که با عکس العمل تند حنیفه روبرو می شود‌.صفر در مورد قوانین خانه و رعایت آن به ییلدیز توصیه هایی می کند که به لج‌و‌ لجبازی آنها منتهی می شود.
شعله و گوکچه در رستوران هستند و با هم حرف می زنند.امینه هم آنجاست و دورادور آنها را تحت نظر دارد. گوکچه به مادرش می گوید که بخاطر انتخاب او،رابطه اش با خواهرهایش خراب شده است.و بنظر او،پدرش هنوز هم با وجود انکار هایش،شعله را دوست دارد.شعله می گوید که برای درست کردن بعضی کارها آنجا آمده است و بعد با هم به استانبول برمی گردند.امینه از شنیدن این حرفها ناراحت شده و جلو می رود و با صدای بلند می گوید که :«شما هر دو اشتباه می کنید. بابا دیگر تو را دوست نداردو فقط یبلدیز را می بیند» و بعد از آنجا می رود.
شب ،ییلدیز می خواهد برای خواب برود که صفر از او می خواهد با هم حرف بزنند.صفر از نتیجه موضوع کوزی می پرسد و ییلدیز جواب می دهد که ان مسأله بسته شد تا هرکس به راه خودش برود.
شب،عثمان با ماشین اش،امینه را به خانه می رساند که ناگهان عمر وسط جاده پیدا می شود و عثمان او را دیرتر میبیند و ترمز می گیرد، ولی به عمر می زند .او زمین می افتد. آنها پیاده می شوند و عثمان می فهمد که عمر مشروب زیاد خورده است. عثمان می خواهد گوکچه را ببیند، ولی امینه می گوید که او دیگر اینجا نیست و در هتل و پیش مادرش می ماند.عثمان آدرس هتل را می خواهد.
سر میز شام کوزی بی حوصله است و از گوکچه خبر می گیرد.امینه می گوید که او قصد رفتن به استانبول با مادرش را دارد، و اضافه می کند که فکر میکند مادرش با پدرش کمی کار دارد و مدتی می خواهد اینجا بماند.
پنبه عصبانی می شود و میگوید که :«او هیچ کاری با برادر من ندارد و من خودم به حساب او رسیدگی می کنم.» کوزی از پنیه می خواهد که دخالت نکند.
شب ،ییلدیز در تختش دراز کشیده و به عکس کوزی و انگشتر نگاه می کند و به خاطرات اخیرش با کوزی فکر کرده و گریه می کند.در همین موقع کوزی نردبانی گذاشته و بالا می رود و پنجره ییلدیز را می زند. ییلدیز غافلگیر شده ‌و پنجره را باز میکند و میپرسد که برای چه آمده است؟ کوزی می گوید که فقط برای دیدنش امده و از این به بعد،هرجا که برود،پیدایش می کند و از او می خواهد به داخل اتاق راهش بدهد.کوزی می گوید که امده است تا او را بدزدد ودستش را می گیرد ومی برد.یبلدیز می گوید که :«مرا کجا می خواهی ببری؟» کوزی راجع به بندرگاه حرف می زند.وقتی از هال رد می شوند،صفر و ناهیده را می بینند،کوزی به آنها می گوید که بنام خدا و پیامبر ،ییلدیز را برای خودش میدزدد. آنها هم او را تشویق می کنند. سپس در راهرو یاشار و حنیفه را میببنند و ییلدیز به آنها هم خبر میدهد که فرار می کنند.انها بیرون می روند و کوزی دست ییلدیز را گرفته و آن مدل کشتی اش را به او نشان داده و می گوید که :«ما با این فرار می کنیم…» ناگهان یبلدیز از خواب می پرد و متوجه می شود که همه اینها خواب بوده است .او درقلبش آرزو می کند که ای کاش روزی برسد که آنها دو نفری سوار کشتی شوند.
پنبه در خانه اش که مشرف به درمانگاه است،به دکتر جهان و پرستار ایپر نگاه می کند و گریه می کند .ایپر پیش او می آید و علت ناراحتی اش را جویا می شود.پنبه می گوید :«دوست داشتن سخته اما دوست داشته نشدن،سخت تره».پنبه از علاقه کوزی به ییلدیز حرف می زند و اینکه در همین ایام،زن سابقش پیدایش شده.ناهیده هم آنجا می آید و اضافه می کند که آن زن وقتی فهمیده کوزی از دستش می رود،برگشته است.ناهیده وقتی می فهمد که پنبه بخاطر عشق دکتر جهان ،ناراحت است،می گوید که:« من کار تو را درست می کنم.»
در خانه شرف،قمر یواشکی گوشی او را برمی دارد و می خواهد به بویراز زنگ بزند.شرف سعی می کند که امینه قمر را نبیند.قمر به بویراز می گوید که با هم فرار کنند و ازدواج کنند.
ناهیده به پنبه پیشنهاد می دهد که دکتر را با همکاری ایپر،بدزدند.
کوزی اطراف خانه ییلدیز است و دلتنگ اوست.او از روی عادت،در خانه‌ را می زند وامینه با پیتزا به خانه امین می رود و می خواهد با او آشتی کند و او را به خیابان می کشاند و او را سوار ماشین عثمان می کند. عثمان می گوید که ما داماد را می دزدیم.
فریده عکسهای نامزدی عمر را نگاه می کند و گریه می کند.عمر در می زند و فریده در را باز می کند.عمر با عذرخواهی از او،دستمالی جلوی دهانش می گیرد و او بیهوش می شود.عمر با کمک دو مرد دیگر،او را در ماشین گذاشته و‌ حرکت می کنند.

نوازنده ها آهنگ مینوازند و‌ عده ای شروعامیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 31 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 32 مراجعه فرمایید . به رقص دونفره می کنند.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *