خلاصه داستان سریال ترکی قفس (کبوتر) قسمت 26

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال قفس (کبوتر) قسمت 26 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال قفس قسمت 26

نفیسه وقتی سقف اتاقشان را می بیند که چکه می کند و نم پس می دهد با دلخوری رو به مسلم می گوید: «من نمیخوام بچه مو تو همچین خونه ای بزرگ کنم مسلم! »

مسلم با شرمندگی می گوید که همه چیز را به زودی حل خواهد کرد و خانه ای جدید برای خودشان دو نفر خواهد گرفت اما نفیسه طوری که می داند قول او به جایی نمی رسد قبول می کند!

کوسا با عصبانیت رو به جلیل فریاد می زند: «تو سعی کردی از خواهرت دزدی بکنی کثافت؟ » و بعد سعی می کند او را از خانه بیرون بیندازد. جلیل هم فریاد می زند: «دزد اصلی تویی! دیگه حتی کسیو دور و برت نداری و تو تنهایی میمیری! »

امل شبانه از زلیخا می خواهد که در کافه ای همدیگر را ملاقات بکنند. او گریه می کند و می گوید که می خواهد از قاسم طلاق بگیرد و دلیل این تصمیمش را هم نمی تواند بگوید. بعد هم آرام اشک می ریزد و می گوید: «من کسیو ندارم. حتی جایی واسه موندن هم ندارم.. .»

زلیخا با مهربانی می گوید: «این چه حرفیه. تو دختر مایی. باید بیای پیش ما. » امل می گوید که نمی تواند در چشمان بدیر نگاه کند و خجالت می کشد اما زلیخا می گوید که به این چیزها فکر نکند و او را همراه خودش می برد. بدیر هم به گرمی و با مهربانی از او استقبال می کند.

نفیسه متوجه ناراحتی مسلم می شود. مسلم به او می گوید که ورشکست شده اند و شغلی نمی تواند پیدا بکند اما همه تلاشش را می کند تا بالاخره استخدام بشود.

نفیسه پوزخندی می زند و می گوید: «خیال پوچ نکن! ببین مسلم به خاطر این بچه بهتره بریم تو عمارت زندگی کنیم! این بچه دارو و رسیدگی خوب میخواد. »

مسلم با عصبانیت می گوید: «من هیچ وقت نمیام تا جلوی کوسا سرخم کنم! من پامو تو اون عمارت نمیذارم و این حرف آخرمه. »

نفیسه با عصبانیت می گوید: «این بچه انقدر واست ارزش داره؟ که حاضری به خاطر غرورت اون تو این خونه و بدبختی بزرگ بشه؟ » مسلم با ناراحتی اتاق را ترک می کند.

برای شام، کنعان و زولوف و اسمیحان بیرون می روند. اسمیحان از کنعان می خواهد که جایی نرود و زولوف هم به خاطر دل اسمیحان به کنعان اصرار می کند اما کنعان که میداند زولوف نقش بازی می کند سکوت می کند و از سر میزش بلند می شود و اسمیحان با حسرت به او خیره می شود.

شب وقتی اسمیحان روی تخت خوابش می برد، کنعان روی او پتو می کشد و خودش هم جدا از زولوف و روی مبل می خوابد.

بدیر پیش قاسم می رود و او را سرزنش می کند و می پرسد که با امل چه کرده که انقدر پریشان شده است؟

قاسم سرش را پایین می اندازد و چیزی نمی گوید. بدیر از خانه ی او با دلخوری بیرون می رود و پیش غفور می رود. غفور می گوید که قاسم از دیشب طوری رفتار میکرد که معلوم است مشکلی دارد و بعدا مشخص می شود! از طرفی امل با جلیل قرار می گذارد و به دیدن او می رود و سیلی محکمی به او می زند و او را قاتل می خواند و می گوید: «بیشرف! دیگه از داداش بدیرم فاصله بگیر! وگرنه من میدونم و تو! » جلیل با تعجب به او خیره می شود.

عوکش همراه نعمت در رستورانی مشغول خوردن صبحانه است. دو پسر با پوزخند به نعمت خیره می شوند و به او متلک می اندازند و با صدای بلند می گویند: «ما هم روزایی بوده که با پاپاتیا میگشتیم! اینجا یه مکان خانوادگیه نه جای زنای کاباره ای! »

عوکش عصبانی می شود و رو به همه انها می گوید: «چرا جاش اینجا نباشه؟ از شما بی آبروها که بهتره. هرکدومتون یه گندی بالا آوردین که همه ازش خبر دارن! » بعد هم وقتی کم مانده درگیری پیش بیاید، غفور و بدیر وارد رستوران می شوند و غفور تیر هوایی شلیک می کند و بدیر می گوید: «چرا عوکش رو اذیت میکنید؟! »

غفور هم به رئیس رستوران می گوید که دیگر این جوان ها حق ندارند وارد این رستوران بشوند و آنها را بیرون می کند. عوکش رو به بدیر می گوید: «شما لازم نکرده از ما حمایت بکنید! » نعمت به زور او را بیرون می برد تا درگیری دیگری پیش نیاید.

نفیسه پیش مسلم می رود و با لبخند می گوید: «حرف های دیروزم رو فراموش کن. من فکر دیگه ای کردم. با داداش عوکشم حرف زدم تا یه مدت بری پیش اون کار کنی. » مسلم یا عصبانیت می گوید: «تو از این به بعد فکر نکن! تو میفهمی چی داری میگی؟ من برم زیردست عوکش؟! » و قهر می کند و می رود.

نفیسه هم دنبال او می رود و می گوید: «یکم بزرگ شو تو داری بابا میشی و اگه هم نمیخوای به اون عمارت بیای من خودم تنها میرم چون باید به فکر سلامت و رفاه بچه م باشم! » مسلم با ناراحتی به او خیره می شود.

کنعان و زولوف و اسمیحان سر میز صبحانه هستند.

اسمیحان از این که کنعان روی مبل خوابش برده ناراحت می شود و فکر می کند که آن دو قهر کرده اند اما کنعان می گوید که یکهو خوابش برده.

بعد همان وقع عوکش به کنعان زنگ می زند و با ناراحتی از کنعان می خواهد که برگردد چون بدون او کارها خوب پیش نمی رود. کنعان که نمیداند چه جواب بدهد می گوید بعدا تماس خواهد گرفت تا حرف بزنند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال قفس قسمت 26 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال کبوتر قسمت 27 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *