خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 115

سلام همراهان عزیز الو سریال در این بخش خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت 115 را آماده کردیم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال هرجایی قسمت 79

سریال هرجایی قسمت 115

در اتاق هتل، میران کنار ریان می نشیند و می گوید: «یک بار به من گفتی که نمیتوانی فکر کنی که من مرده باشم… من هم امروز قدرت فکر کردن به مرگ تو را نداشتم. من میخواهم کنار هم زندگی کنیم و با هم پیر شویم. »

سپس دست و صورتشان را می شویند و هردو از اینکه از مرگ نجات یافته اند خوشحالند و بیشتر عاشق هم شده اند. ریان از میران قول می گیرد که در آن دنیا هم از همدیگر جدا نشوند. میران دست ها و چشم های او را می بوسد و می گوید که خیلی دوستش دارد.

عزیزه نصفه شب، همراه افرادش به اتاق سلطان می رود و می گوید: «با اینکه میدانستی قرار است چه بلایی سرت بیاورم باز به خرابکاری هایت ادامه دادی. حالا باید تنبیه شوی. » سپس به افرادش دستور می دهد سلطان را سوار ماشین کنند و به تیمارستان ببرند.

نصفه شب به هازار خبر می دهند که مادر زهرا، که در شهر دیگری زندگی می کند سکته قلبی کرده و زیر عمل است.

هازار از زهرا می خواهد به دیدار مادرش برود. اما زهرا می گوید: «مادرم نمیداند نوه هایش چه شکلی هستند. او انتخاب خودش را سال ها پیش انجام داد و نخواست من را ببیند. » هازار می گوید: «مادر توست و در حقش بدی نکن. »

اما زهرا نمی خواهد درمورد مخالفت مادرش با ازدواج خودش و هازار صحبت کند.

همان شب هم نصوخ و عزیزه خواب به چشمشان نمی آید و هردو به آتش سوزی که سال ها پیش اتفاق افتاد و آن دو را از هم جدا کرد فکر می کنند. عزیزه به خود می گوید: «زمانش که فرا برسد خواهی فهمید که چرا تاوان دادی نصوخ! »

در هتل ریان کابوس می بیند و از خواب می پرد و به میران می گوید: «میدانم دل توام آشوب است ولی به خاطر من چیزی بروز نمیدهی. به نظر تو کی می تواند با ما این کار را بکند؟ » و ادامه می دهد که فقط کار عزیزه می تواند باشد.

میران می گوید: «امکان ندارد وقتی من و الیف در خانه باغ هستیم آنجا را آتش بکشد. »

وقتی صبح از خواب بیدار می شوند ریان هنوز نگران است و می گوید: «دیشب کم مانده بود بمیری. »

میران مانع ادامه حرف او می شود و می گوید: «دیشب گذشت و امروز انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده خورشید طلوع کرده. کنار تو بودن برای من کافیست. »

و وقتی ریان از اتاق بیرون می رود و میران تنها می شود، به نگهبان زنگ می زند و می گوید: «زود پیدا کنید و ببنید اتش سوزی کار که بود! » و در دل می گوید: «ریان اگر بدانی چه ترسی توی دلم دارم…. »

نصوخ به همراه دوستش یوسف به مزرعه سوخته برمی گردند.

نصوخ یاد گذشته ای می افتد که با یوسف برای کاری به مسافرت می روند و وقتی برمی گردند عایشه به همراه خانواده اش در آتش سوخته و از بین رفته اند. عایشه قبل از رفتن از او خواسته بود تنهایش نگذارد چون مادر نصوخ با او لج است و می ترسد.

ولی نصوخ قول داده بود به محض برگشتن عروسی خواهند کرد. نصوخ گریه کنان به یوسف می گوید: «نباید میرفت و عایشه را تنها میگذاشت. » و به یوسف سفارش می کند که وقتی مرد او را در کنار عایشه به خاک بسپارند.

زهرا صبح از خواب می پرد و با دیدن هازار می گوید: «من باید به دیدن مادرم بروم. ولی نگران تو و ریان هستم… »

هازار می گوید: «من و میران مواظب ریان هستیم و نگران من هم نباش. چون عزیزه قصد کشتن ما را ندارد. فقط می خواهد ما را عذاب بدهد. » زهرا کمی خیالش راحت می شود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)  قسمت 115 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال هرجایی (تردید) قسمت 116 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *