خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 239

سلام همراهان عزیز الو سریال در این بخش خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت 239 را آماده کردیم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید. 

سریال هرجایی قسمت 152

سریال هرجایی قسمت 239

آزرا قبل از رفتنشان به روستا از ریان می خواهد تا همه چیز را به میران بگوید. او با ذوق می گوید:«شما با عشقتون همه چیز رو میتونین پشت سر بذارین. من عشق رو با شما باور کردم. خیلی دوست داشتم کسی مثل میران تو زندگیم بود و عاشقم بود… » ریان که این را می شنود با خاطر حساسیت های اخیرش حالش گرفته می شود… لحظه ی آخر دلشاه به او می گوید: «فکر میکنی با این کارت میتونی منو از پسرم دور کنی، ولی دو روز اینجا نباشم، روز سوم پیش پسرمم! »
وقتی میران می شنود هازار قصد دارد سهامش را به او واگذار کند از هازار می خواهد این کار را نکند. جهان پوزخند می زند و می گوید: «داداش برای چی میری؟ میخوای قدرت دست اصلان بی ها باشه؟ این پسر تورو عزیزه بزرگ کرده! با این کارت عزیزه رو از همه خوشحالتر میکنی! » میران با عصبانیت از جهان می خواهد چرت و پرت نگوید. اما هازار می گوید: «من جایی که عزیزه باشه نیستم و این نظرم هم عوض نمیشه. »
ریان به ناراحتی به اتاق امید می رود و اتاقی را که خیلی دلش می خواست خودش وسایلش را بچیند را با بغض نگاه می کند. بعد هم در دلش می گوید:«یعنی میتونم یه بارم شده ببینمت؟ » و دست روی شکمش می کشد. او با نگاه کردن به تاریخ می فهمد که تولد میران سه ماه دیگر و وقتی که او زایمان می کند است و تصمیم می گیرد همین امشب برای میران تولد بگیرد.
فیرات و زینب با شاهد بودن عزیزه و نصوح و حضور اسما عقد می کنند. لحظه ی آخر عزیزه به فیرات می گوید: «من سر قولم موندم فیرات. الانم نوبت توئه. باید دست زینب رو بگیری و به عمارت اصلان بی بری وگرنه جور دیگه نمیتونیم مانع فسون بشیم. » شب که می شود فیرات دست در دست زینب وارد عمارت می شود. یارن از دیدن آنها ناباورانه بغض می کند و به فیرات چشم می دوزد. فسون به آنها با پوزخند خوش امد می گوید و فیرات می گوید: «من امروز با این زن خوشگل ازدواج کردم و اومدم تا تو عمارتمون زندگیمون رو شروع کنیم. » فسون حرف دیگری نمیزند.
ریان با خوشحالی خانه را تزئیین می کند تا میران را سورپرایز کرده باشد. میران با دسته گلی در دست وارد خانه می شود و از این سورپرایز خوشحال می شود و مناسبتش را می پرسد. ریان با بغض و لبخند به لب می گوید: «یادته بهم گفته بودی تا حالا یه بار جشن تولد گرفتی که اونم بد تموم شده؟ منم بهت گفتم حتما امسال با هم تولدتو جشن میگریم… » میران با تعجب به او چشم می دوزد و می گوید: «اما ریان تولد من که امروز نیست. » ریان می گوید: «خواستم الان جشن بگیریم شاید اون موقع پیشت نباشم. » میران با نگرانی می گوید: «یعنی چی ریان؟ » ریان می گوید: «شاید اون موقع سر زایمان باشم و نتونم کنارت باشم. » میران لبخند می زند و می گوید: «اونجوری که خیلی بهتره. چی بهتر از این که پسرمو بهم هدیه بدی…. » بعد هم شمع کیکش را فوت می کند و پاکتی را به ریان می دهد. ریان با باز کردن پاکت مجوز ورودش به دانشگاه را می بیند و اشک می ریزد… او اشک هایش را پاک می کند و خیلی جدی رو به میران می گوید: «میران من باید یه چیزیو بهت بگم… » بعد هم برای لحظه ی به طبقه ی پایین می رود. جهان از فرصت استفاده می کند و با صدای بلند در حالی که مثلا دارد برای هاندان تعریف می کند، مسموم شدن و مردن بچه ی میران را به دست فسون فریاد میزند. میران با شنیدن این حرف مثل دیوانه ها زیر لب با نفرت می گوید:«فسون میکشمت. » راه می افتد. ریان با عجله به سمتش می رود تا مانعش بشود اما میران حتی به او هم گوش نمی دهد. ریان در حالی که گریه می کند می گوید: «تو نمیتونی بری! تو نباید پسرتو که بی مادر میشه رو بی پدر هم کنی و بری… » میران با تعجب از ماشین پیاده می شود و می پرسد که این حرف یعنی چه؟ ریان گریه می کند و می گوید: «چون من قراره بمیرم.. »

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)  قسمت 239 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال هرجایی (تردید) قسمت 240 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *