خلاصه داستان سریال ترکی وصلت قسمت 121

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 121 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال وصلت قسمت 121

کرم شب به خانه ی زهرا می رود تا مادرش را ببیند که یامور اول جلویش را می گیرد و عکسی که امروز از تحسین گرفته را نشانش می دهد و می پرسد:« تو این ادمو میشناسی کرم؟ » کرم به عکس خیره می شود و فورا می فهمد که پدربزرگش است اما به روی خودش نمی آورد و از یامور هم می خواهد تا عکس را برای او هم بفرستد. وقتی او داخل خانه می شود آلیس با دیدن او لبخند می زند و کرم را در آغوش می گیرد. کرم از این که آلیس دیگر او را تشخیص می دهد خوشحال می شود.
عزیز و فریده به در خانه رستم می روند. پیرمردی در را باز می کند و فریده اسم رستم را می آورد. پیرمرد می گوید که خودش است. ناگهان فریده با عصبانیت می گوید: «یعنی منو نشناختی نه؟ شبیه سهیلا نیستم؟ » پیرمرد اظهار بی اطلاعی می کند و می گوید که سوتفاهم شده. اما فریده با عصبانیت دوباره فریاد می زند: «تو بودی که به قصد کشت مادرم عمه مو کشتی قاتل! » پیرمرد جا می خورد و فورا سعی می کند در را ببندد که عزیز مانعش می شود و پیرمرد می گوید: «من حبسمو کشیدم و الان مجبور نیستم به شما جواب پس بدم. » عزیز سعی می کند با لحنی آرام او را راضی کند که صحبت کند و کارتش را به پیرمرد می دهد تا اگر خواست بعدا حرف هایش را بشنود. پیرمرد با دیدن فامیلی کورکمازر با نفرت به عزیز نگاه می کند و می گوید: «کورکمازر؟! منم فکر کردم آدمی! » و در را محکم به رویشان می بندد. عزیز سعی می کند فریده را که گریه می کند آرام کند. فریده می گوید: «یه چیزی درست نیست عزیز. هرکسی منو میبینه سریع میفهمه دختر سهیلام. این ادم اگه انقدر عاشق مادرم بوده باید منو میشناخت. » و عکس مادرش را به عزیز هم نشان می دهد. عزیز از شباهت آنها جا می خورد. او از فریده می خواهد که به او اعتماد داشته باشد تا این موضوع را حل کند.
بعد از رفتن عزیز و فریده، رستم با نگرانی و ترس به کرم زنگ می زند و می گوید: «عزیز و فریده چائلار دنبالمن. باید نجاتم بدین! » کرم او را نمی شناسد اما قرار ملاقاتی با رستم می گذارد تا جریان را بفهمد.
حصیبه که ذهنش حسابی مسموم است به فیرات می گوید: «هرچیه زیر سر زهراست پسرم مطمئنم. من رفته بودم خونه ش که صدایی از اتاق طبقه بالا اومد. اون حتما انیتا رو اونجا پنهون کرده تا تو و کرم رو به جون هم بنداره. » فیرات هم به فکر فرو می رود و تصمیم می گیرند با هم به خانه زهرا بروند تا ته و توی قضیه را دربیاورند.
کرم بعد از دیدن رستم او را به یاد می آورد. رستم از او می خواهد که نجاتش بدهد اما کرم از افرادش می خواهد چهار چشمی مراقب رستم باشند و خودش سراغ تحسین می رود و اول عکس او و بولنت در گالری را نشانش می دهد و با عصبانیت می گوید: «مگه نگفتی با پدربزرگم ارتباطی نداری ها؟! » بعد هم با آوردن اسم رستم تحسین را تهدید می کند که اگر مادربزرگش را نیاورد، برایش بد تمام می شود. تحسین اعصابش بهم می ریزد و به افرادش دستور می دهد تا هرطور شده رستم را پیدا کنند و او را سر به نیستش کنند.
فریده با ناامیدی در مورد این که هرکاری می کنند به هم نمی رسند و همیشه مانعی برای رسیدن به هم دارند به عزیز می گوید. عزیز خروجی شهر را نشان می دهد و به او می گوید: «اگه بخوای همین الان همه رو پشت سر میذاریم و میریم فریده. فقط کافیه بهم بگی. » فریده لبخند می زند اما می گوید: «چطور میشه این عزیز؟ بابام و خواهر و برادرامو و مسئولیت هامو چجوری ول کنم و بیام؟ » عزیز می گوید: «منم همینو میگم فریده.. تا وقتی اینارو با صبر حل نکنیم و موانع رو از سر راه برنداریم این عشق نصف و نیمه میمونه. ولی مطمئن باش یه روزی همه چیز حل میشه. » فریده لبخند می زند و عزیز او را به خانه شان می رساند اما موقع رفتن فائق را با چرخ دستی می بیند و معذب می شود…
افراد تحسین به انباری ای که کرم رستم را آنجا نگه میدارد حمله می کنند. رستم پا به فرار می گذارد اما یکی از درها بسته است، که عبدالله از پشت در را برایش باز می کند و رستم جان سالم به در می برد. همان موقع به عزیز زنگ می زند و از او می خواهد تا نجاتش بدهد که در عوض حقیقت را به او بگوید. عزیز و فریده با سرعت خودشان را به آدرسی که رستم گفته می رسانند. رستم ابتدا به او اعتمادی ندارد و خودش را نشان نمی دهد. عزیز با لحن آرامی از او می خواهد که صحبت کند. رستم جلو می رود و فریده می گوید: «قاتل عمه ی من کی بوده؟ » رستم می پرسد: «پس میدونی من نبودم؟ » فریده می گوید: «هرکس دیگه ای بود با دیدن من میفهمید من دختر سهیلام. » رستم می گوید: «درسته من یک بار هم سهیلا رو تو زندگیم ندیدم. مردی که منتظر به آغوش گرفتن دختراش بود چطور میتونه قاتل یه دختر دیگه باشه… از سر نداری و بی پولی به خاطر زنم که دوقلو حامله بود راضی شدم این جرم رو گردن بگیرم. » فریده که چشمانش پر از اشک شده می پرسد: «پس بگو قاتل کی بوده؟ » تا رستم می خواهد اسم قاتل را بیاورد، کسانی حمله می کنند و به سمتش شلیک می کنند. عزیز جلو می رود تا مانع از کشتن رستم بشود اما لحظه ی آخر یکی از افراد، دوباره به سمت قلب رستم شلیک می کند و رستم روی زمین می افتد. فریده و عزیز بالای سر او می روند و رستم که نفس های آخرش را می کشد می گوید: «فریده قاتل… تحسین… » و چشمانش را برای همیشه می بندد. فریده و عزیز با بهت و ناباوری به او خیره می شوند.

امیدواریم از مطالعه  خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 120 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 121 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *