خلاصه داستان سریال ترکی وصلت قسمت 83

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 83 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال وصلت قسمت 83

فریده با دیدن تحسین جا می خورد. تحسین از او می خواهد تا قبل از این که عزیز چیزی را به خاطر بیاورد خودش را از آنجا گم کند تا دیگر اسمی هم از او نباشد وگرنه جان خواهر و برادرش و خانواده اش در خطر است.

و برای تصمیم گیری در این باره به او کمی فرصت می دهد. فریده می پرسد: «شما چرا از من میترسین؟ » تحسین می گوید: «من از تو نه، از پسرم که دوستت داره میترسم. »

فریده در آخر می گوید: «شما میتونین آدمارو با پول بخرین اما منو نمیتونین. » فریده به سمت محله برمی گردد و به امینه و یالچین هم خبر می دهد که حالش خوب است. او در آخر می گوید که تحسین کورکمازر او را دزدیده بوده اما حرف دیگری نمیزند.

نجمی از علی که در مغازه است می خواهد تا بیرون از آنجا به حرف هایشان ادامه بدهند. علی هم قبول می کند.

تحسین سوار بر ماشینش از انجا دور می شود که ماشینی با سرعت زیاد جلوی آنها می پیچد. تحسین با دیدن عزیز که از ماشین پیاده شده جا می خورد و کمی میترسد.

عزیز پدرش را بدون حرفی به قبرستان و سر مزار برادرش فیرات می برد و آن را نشان می دهد و می گوید: «اینجا مزار داداشم و پسر توئه. اما تو حتی از این خبر نداشتی. 15 ساله سر خاک پسرت نیومدی… امشب که همه مون دور هم شام خوردیم، ولی هیچیو یادت نیومد.

حتی یه لحظه هم ناراحت نشدی… اینجاییم تا همه چیزو بهت یاداوری کنم. من همه چیزو به یاد دارم اما اگه اینو به کسی بگی، مطمئن باش هیچکدومتون روز خوش نمیبینین… » بعد با ناراحتی می گوید: «سر خاک مادرم دسته گل میذاری اما شده بود یه بار واسه خودش وقتی زنده بود گل بخری؟! »

تحسین تمام مدت سکوت کرده و عزیز ادامه می دهد: «از من بترس. زمانش رسیده. چون تو منو خیلی وقته از دست دادی. دستتو از روی فریده بردار…. »

عزیز به خانه شان برمی گردد و گولتن به او می گوید که سلطان دلش برای مادرش خیلی تنگ شده. عزیز پیش سلطان می رود و کنارش می نشیند تا حرف بزنند. سلطان با بی حوصلگی می گوید: «داداش نمیشه فقط کنارم باشی و حرف نزنیم؟ » عزیز لبخند می زند و قبول می کند.

فیرات شبانه بعد از کلی فکر، به اتاق تحسین می رود و همه جای آن را زیر و رو می کند تا چیزی که می خواهد به دست بیاورد.

فریده که حال خوبی ندارد از امینه می خواهد تا با هم به مغازه ی صالح بروند. فریده به صالح می گوید: «بابا وقتی بچه بودم واسم داستان میخوندی، میشه بازم برام داستان بخونی؟ »

صالح شروع به تعریف کردن داستانی می کند و فریده همانجا در مغازه خوابش می برد. ساعتی بعد وقتی فریده آنجا خواب است، عزیز هم به مغازه ی صالح می رود و از او می خواهد تا شب را آنجا استراحت کند. او با دیدن فریده که در خواب است، لبخند می زند و به طبقه ی بالا می رود و خوابش می برد.

در خواب می بیند که فریده مدام او را صدا می زند که ناگهان روی مزاری گردنبند فریده را می بیند و اسم او را روی سنگ قبر دیده و وحشت می کند. همان موقع عبدالله دست روی شانه ی او می گذارد و می گوید: «به خدا توکل کن. » وقتی عزیز از خواب می پرد، عبدالله کنارش است و همان جمله را تکرار می کند…

امیدواریم از مطالعه  خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 83 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 84 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *