خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۳۲ + زیرنویس و دوبله

آرتمیس به جشن تولد سلن می رود اما چون از جو آنجا خوشش نمی آید زیاد خوشحال نیست. حسن هم به همان مهمانی می رود. آرتمیس با دیدن او هیجان زده می شود و ذوق می کند و مدام حرف می زند اما حسن صحبت هایش را قطع می کند و از او می خواهد که با سلن آشنایش کند.

آرتمیس ناراحت می شود و چون فکر می کند که حسن از سلن خوشش آمده تند تند غر می زند و می گوید:« اول بگم که اون برات مناسب نیست. مغروره، بچه مایه داره دیگه. تو خیلی بدت می یاد.» اما در آخر با بی میلی حسن را به سلن معرفی می کند. حسن همان ابتدا دست سلن را می بوسد و با حرفهایش به گونه ای می فهماند که از او خوشش آمده. کمی بعد حسن دوباره پیش سلن می رود و با اعتماد به نفس از او می خواهد که در بالکن تنهایی صحبت کنند. سلن قبول می کند و جذب حرفهای حسن می شود. حسن برای اینکه جالب به نظر بیاید در همان برخورد اول رفتار دوست سلن را آنالیز می کند. سلن که کاملا از او خوشش آمده دوست دارد بیشتر با او وقت بگذراند. آرتمیس از پشت پنجره آنها را نگاه می کند و وقتی می بیند که دست یکدیگر را گرفته اند غصه می خورد. محافظ ها هم همه جا حواسشان به سلن و میهمانهایش است. بعد از مدتی گفت و گو حسن طبق قراری که با سعید داشت از سلن می خواهد که به طبقه ی پایین بروند تا وقتی تنها شدند به او پیشنهاد دوستی دهد. سلن هم نگهبانها را گول می زند و به طبقه ی پایین می رود. حسن پنهانی به پیش خدمت بار که از آدمهای سعید است می گوید که خبر رفتن سلن به طبقه ی پایین را به سعید بدهد. از طرفی آرتمیس در گوشه ای غمگین نشسته و به بغل دستی اش که متوجه علاقه ی او به حسن شده با بغض توضیح می دهد:« عاشقش باشم که چی بشه؟ به من می گه کک مکی. وقی سلن هست کک مکی رو می خواد چی کار؟»

حسن که کارش تمام شده سوار ماشین سعید می شود. سعید به او می گوید که طبق قرارشان فقط چند سوال از سلن پرسیده اند و رهایش کرده اند. اما وقتی به مقصد می رسند، حسن متوجه می شود که صداهایی از صندوق عقب می آید پس با تعجب صندوق را باز می کند و سلن را دست و پا بسته می بیند که بسیار ترسیده و کمک می خواهد. حسن فریاد می زند و به سعید اعتراض می کند. سعید ضربه ای به او می زند که باعث بی هوش شدنش می شود بعد هم دستور می دهد که سلن و حسن را به داخل ساختمان ببرند و به صندلی ببندند.

گلپری موفق می شود که در رستوران دوست قدیمی اش کار پیدا کند. شیما با گلپری در کافه ای قرار می گذارد و به او می گوید که برای به خیر گذشتن ماجرایی که در آپارتمان اتفاق افتاد، برایش کار سرایداری مناسبی در شهر دیگری پیدا کرده که حقوق و مزایای بهتری دارد. گلپری بخاطر اینکه بچه هایش به استانبول عادت کرده اند نمی خواهد قبول کند اما شیما اصرار دارد که با حرفهایش او را قانع کند. کادیر به طور اتفاقی رفتن گلپری به داخل کافه و ماشین شیما را در آنجا می بیند و به شک می افتد. پس وارد کافه می شود و حرفهای آنها را می شنود. کادیر وقتی می فهمد که گلپری شیما را با نام اوزلم می شناسد، سر میز می نشیند و به گلپری می گوید:« تو رو بازی دادن. زنی که روبه روته اوزلم نیست. زن من شیماست.» گلپری تعجب می کند و چشمان شیما هم پر از اشک می شود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *