خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 398

در این مطلب خلاصه قسمت 398 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 199

سریال گودال قسمت 398

بعد از مراسم خاکسپاری عمو، وارتولو به قهوه خانه می رود و پشت سر او عایشه هم وارد انجا می شود و با عصبانیت و دلخوری رو به او می گوید:« یاماچ رو متهم کردی که نتونسته از عمو محافظت کنه اما مگه خودت تونستی محافظت کنی؟ دختر من الان کجاست؟ امانت سلیم کجاست؟ قول داده بودی پیداش کنی اما چند روزه که خبری از کاراجا نیست. به جای متلک گفتن به یاماچ دنبال کاراجا بگرد.» بعد از رفتن عایشه وارتولو که انگار تاره قضیه ی کاراجا را به یاد اورده و نگران او شده به همراه مرتضی بلافاصله راه می افتد. عایشه هم در راه با اکین رو به رو می شود و با بغض به او می گوید:« از عمو یاماچت پرسیدم اون اصلا از رفتن کاراجا خبر هم نداشت. نمی دونه دخترم کجاست. مادری منو نمی پسندین اما من یه مادرم و تا دخترم پیدا نشه و صداشو نشنوم نمی تونم اروم بگیرم.» اکین هم که تازه فهمیده یاماچ کاراجا را از گودال دور نکرده جا می خورد و نگران خواهرش می شود.
افسون پیش یاماچ که در خانه ی علیچو است می رود تا حرفها و درددلهایش را بشنود. یاماچ می گوید:« من مطمئنم عمو رو عمو جومالی کشته. غیر اون کی می تونه باشه؟ فقط اونه که همه ی مخالفاشو سر به نیست می کنه اما تا زمانی که وارتولو اینو نفهمه کاری از دست منم برنمی یاد. وارتولو خوب می دونه که تا اون طرف عمو جومالی باشه من نمی تونم به عمو جومالی ضربه ای بزنم چون وارتولو خودشو سپر اون ادم می کنه.» افسون می گوید:« حالا که بدون وارتولو نمی تونی با عمو جومالی مبارزه کنی پس بهتره وارتولو رو بکشی سمت خودت. اگه تا حالا حرفات روش تاثیری نذاشته پس بهتره یه راه دیگه رو امتحان کنی. معلومه که حرف زدن بعضی وقتا فایده نداره و باید چیزایی که می گی رو به وارتلو نشون بدی و ثابت کنی.» یاماچ از افسون تشکر می کند و تصمیم می گیرد به پیشنهادش گوش بدهد.
وارتولو و مرتضی به انباری که اخرین بار کاراجا در ان دیده شده می روند. وارتولو رییس انبار و کارکنان انجا را سوال پیچ می کند تا سر نخی از کاراجا بگیرد. محافظها با اشاره های ریز چشم و ابرو با هم حرف می زنند و درباره ی کاراجا به او دروغ می گویند. مردی به اسم مصطفی که در شب رفتن کاراجا اصلا با او رو به رو نشده بود به وارتولو می گوید که ان شب خودش شخصا کاراجا را به خانه رسانده است. وارتولو کمی به رفتار انها مشکوک می شود اما چیزی نمی گوید و از انجا می رود.
اکین در خانه درمورد مراسم تشییع جنازه ی عمو با یاسمین حرف می زند و می گوید:« سرخاک دعوا شد. یاماچ می گفت که عمو جومالی قاتل عموعه.» یاسمین هول می شود و می گوید:« اونو هم کشت؟» اکین که از حرف او ترسیده و نگران شده با اصرار می پرسد که منظورش چیست و یاسمین می گوید:« اگه بگم هم باور نمی کنی. ولش کن.» اکین باز هم اصرار می کند و قول می دهد که حرفش را باور کند. یاسمین هم با گریه تعریف می کند در شبی که همه ی خانواده به خانه ی یاماچ رفته بودند، کاراجا و عمو جومالی در خانه با هم درگیر شدند و صدای تیر اندازی شنیده شد و بعد کاراجا به دست عمو جومالی کشته شد. اکین با شنیدن این حرفها به هم می ریزد اما باز هم امیدوار است که حرفهای یاسمین توهم باشند. او با عجله به خانه ی کوچوالی ها می رود و شروع به زیر و رو کردن اتاق نشیمن می کند تا شاید گلوله ای که به گفته ی یاسمین شلیک شده را پیدا کند اما چیزی گیرش نمی اید. سعادت از او دلیل اشفتگی اش را می پرسد و اکین قضیه را تعریف می کند و در ادامه می گوید:« اما من می دونم که عمو یاماچ با کاراجا حرف زد که از اینجا بره. اونم لابد تحت تاثیر حرفهای یاماچ دنبال جلاسون رفته.» سعادت به یاد می اورد که کاراجا به او گفته بود که هرگز دنبال جلاسون نخواهد رفت و فقط با وعده ی رفتن، او را دست به سر خواهد کرد. سعادت با بغض به اکین می گوید:« کاراجا دنبال جلاسون نرفت. خودش بهم گفته بود که نمی ره. قضیه چیز دیگه ایه.»
یاماچ به محل گلوله خوردن عمو می رود و تکه ی کوچکی از یک نامه را پیدا می کند. او ان تکه کاغذ را پیش علیچو می برد و می پرسد:« تو می دونی این چیه؟» علیچو مضطرب میشود و می گوید:« می دونم نامه ست. خودم نوشتمش. عمو گفت و منم نوشتم.» یاماچ از او می خواهد که چیزهایی که نوشته را برایش بگوید اما علیچو گریه کنان داد می زند:« نمی گم. عمو بخاطر چیزایی که می دونست مرد. اگه تو هم بدونی تو هم می میری. من دیگه تحمل مردن شماها رو ندارم.» یاماچ او را تحت فشار نمی گذارد و سوال بیشتری نمی پرسد و به خانه اش برمی گردد. او تازه به خانه رسیده که اکین سراغش می اید و چیزهایی که درباره ی کاراجا شنیده را تعریف می کند.
عمو جومالی از اینکه وارتولو پیگیر قضیه ی کاراجا شده نگران است و برای اینکه ذهن او را از کاراجا منحرف کند به ندیم می گوید:« یه عده از ادمهای گم ناممون رو به بهانه ی گرفتن انتقام عاکف بفرست محله تا اشوب به پا کنن.»

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 398 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 399 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *