خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 81

در این مطلب خلاصه قسمت 81 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

 

سریال گودال قسمت 81

سلطان عایشه را صدا می زند و به او می گوید: «ما در حق سعادت کوتاهی کردیم. تا کی می خواد کنار ما بمونه؟ کاش یه آدم مناسب براش پیدا کنیم، اونم یه خونه و زندگی ای داشته باشه…»

عایشه فکری به ذهنش می رسد و سراغ ندرت می رود و می گوید: «اگه میخوای سعادت بره بهم کمک کن. سعادت قراره ازدواج کنه.»

ندرت می گوید: «بهترین کار هم همینه.»

عایشه می گوید: «یکی تو فکرم هست اما اگه تو بگی مناسب تره.»

او می خواهد جمیل را معرفی کند.

در طرف دیگر وارتلو به یک کاباره می رود و به صاحب آنجا می گوید: «از این به بعد اینجا رو من اداره می کنم. هرچقدر به کوچوالی ها میدادی رو به من میدی.» و آدم هایش را به آنجا می ریزد.

صاحب کاباره سراسیمه سراغ محافظان می رود و وقتی از آنها جوابی نمی گیرد با امراه تماس می گیرد و می گوید: «ریختن تو مکانم ازم پول می خوان. محافظاتون واسادن نگاه کردن. چی کار دارین می کنین؟»

امراه با خونسردی می گوید: «اگه مشکلی پیش بیاد دوستانمون به سرعت وارد عمل میشن. اصلا نگران نباشین.»

مرد می گوید محافظانش را اخراج خواهد کرد و امراه آدرس یکی از بندهای قرارداد را به او می دهد و می گوید: «تو دادگاه می بینمتون.»

مرد می فهمد که کلاه گشادی سرش رفته و کاری از او ساخته نیست.

وارتلو برای خودش میزی چیده و از خواننده کاباره می خواهد برایش ترانه های مورد علاقه اش را بخواند.

او به سعادت و به خاطره کوتاهشان فکر می کند.

سعادت در خانه مشغول آشپزیست و ندرت و عایشه پیش سلطان می روند و در مورد جمیل با او صحبت می کنند.

علیچو در اتاقش به صدای هاله گوش می کند و به جایی از آن می رسد که هاله در مورد ملیحا حرف می زند.

 

او می گوید: «امروز با ادریس کوچوالی آشنا شدم. از وقتی متوجه شباهتم با ملیحا خانم شدم می خوام در مورد این عشق آتشین بدونم. شباهتمون با ملیحا خانم از چشم ادریس کوچوالی هم دور نموند. تو اولین لحظه ای که من رو دید بی اختیار گفت ملیحا. ناراحتی عمیقی تو چهره ش پیدا شد. فهمیدم هرچقدر که ادریس کوچوالی برای ملیحا خانم مهمه، ملیحا خانم هم برای ادریس کوچوالی مهمه.»

مکه و جلاسون به دستور یاماچ به آشپزخانه وارتلو می رسند.

آنها با تهدید یکی از افراد وارتلو او را مجبور می کنند محلولی در مواد آنها بریزد.

بلافاصله دود غلیظی آنجا را فرا می گیرد و همه در حالی که سخت سرفه می کنند خارج می شوند.

مدد به وارتلو خبر می دهد و وارتلو از افرادش می خواهد بدون او به گرفتن کاباره ها و بارها ادامه دهند و به سمت آشپزخانه اش می رود.

مدد ناچار می شود همه را به بیمارستان ببرد.

یاماچ در خانه در حال کمک به سنا و دخترهاست تا برای شام تولد آماده شوند.

همه درآشپزخانه جمع شده اند و می خندند.

سنا و یاماچ شوخی می کنند و دخترها خوشحالند.

اما مثل همیشه لحظه های شادشان طولی نمی کشد و یاماچ با یک تماس ناچار می شود برود.

او به آشپزخانه وارتلو می رود و از مکه و جلاسون می خواهد مدد را بیاورند.

یاماچ به میخانه پیش پدرش می رود و می گوید: «برگشتیم سر اول خط. وارتلو باز شروع کرد. دیگه قاطی کردم. نمی دونم چی درسته چی غلط.»

ادریس می گوید: «هیچ وقت هم نمی فهمی. اگه درست و غلط رو یه جا می نوشتن همه می تونستن پدری کنن. اما باید امتحان کنی. این راه نشد، یکی دیگه.»

ادریس ادامه می دهد: «من یه تصمیمی گرفتم پسرم. تو همه کارها رو به دست گرفتی. من بهت کاملا اعتماد دارم. بدون من هم می تونی ادامه بدی. من کامل کنار میرم.»

یاماچ جا می خورد و می گوید: «بابا امشب تولد کاراجاست. سنا بچه ها رو جمع کرده. منتظر ما هستن. امشب بیا بالای سر ما باش. برای بعد هم بعدا فکر می کنیم.»

در جشن کوچک کوچوالی ها ادریس سعادت را می نشاند و خودش برای همه غذا می کشد.

مردان به سلامتی می نوشند و یاماچ کیک کاراجا را می آورد.

کاراجا شمع هایش را فوت می کند.

آکشین می پرسد چه آرزویی کردی و کاراجا می گوید: «که به هیچ کدوم از کسایی که سر این میز نشستن و توی این حیاط هستن، کسایی که توی این محله هستن آسیبی نرسه. کسی تیر نخوره. دزدیده نشه. کشته نشه. خیلی تلخه نه؟»

آکشین با چشم های پر از اشک کاراجا را بغل می کند.

در همین حین جلاسون و مکه از راه می رسند و به یاماچ می گویند مدد را آورده اند.

یاماچ مادرش را داخل می برد.

وارتلو که با ناظم قرار ملاقات دارد، سر میز شام امراه را می بیند و جا می خورد.

ناظم آنها را معرفی می کند و به وارتلو می گوید امراه دیگر پلیس نیست و لازم نیست نگران باشد.

ناظم می گوید: «ما پسرهای ناخواسته بابامونیم، مگه نه؟»

وارتلو می گوید: «ممکنه اینطور باشه. من نمی خوام بقیه زندگیم رو با گریه کردن به خاطر این سپری کنم. اگه چیزی شده، خوب یا بد، شده و رفته. یعنی تو گذشته مونده. حداقل من اینطوری فکر می کنم. تا جایی که فهمیدم نظر شما هم همینه. یه زندگی جدید شروع میشه. یه نظم و نظام جدید. ما یه طرفیم، گذشته ها هم گذشتن.»

ناظم به صندلی خالی دور میز اشاره می کند و می گوید: «پدرامون ما رو دوست نداشتن. ما میراثی نداریم. یکی دیگه هم مثل ماست.»

او سلیم است.

بعد از به پایان رسیدن ملاقات آنها، علیچو از گوشه ای نگاهشان می کند.

امراه از وارتلو می خواهد او را برساند.

در مقصد تعداد زیادی از اهالی گودال که به ناظم پیوسته اند، انتظارشان را می کشند و با دیدن وارتلو خالکوبی هایشان را نشان می دهند.

وارتلو به پیرزوی نزدیک است. در خانه، یاماچ از مدد و سلطان می خواهد به هم نگاه کنند.

او به مادرش می گوید: «خوب تو چشماش نگاه کن. وقتی گفتی بزن، می زنم. بدون درنگ.» و اسلحه را روی سر مدد میگذارد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 81 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 82 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *