خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۴۷ + زیرنویس و دوبله

آقای فلاح موقع تعمیر ماشین متوجه می شود که قطعه ای از ماشین از بین رفته است برای همین تصمیم می گیرد که هر طور شده آن قطعه را پیدا کند. حیات به گزیده زنگ می زند و گزیده که مشغول اسکی کردن است او را دست به سر می کند و می گوید : «الان در کافی شاپ هستم. » در همین هنگام شعله خانم، وکیل آقای فلاح پیش او می آید و می گوید: «من کار واجب با شما دارم و شما ماشین حیات خانم را تعمیر می کنید! تامر برگشته و ممکن است بلایی سرتان بیاورد. چون تو زندگی او و زنش را خراب کردی. بیچاره حتی نتوانست به عقدش برسد. » فلاح که همه چیز را به کام خود می بیند خود را بی تفاوت نشان داده ومی گوید: «مهم نیست. » و شعله با عصبانیت می رود. حیات و فلاح برای پیدا کردن قطعه ی ماشین به کارتپه می روند.

از آن طرف در کلاس خصوصی ریاضی، بیتا خانم به بچه ها قول می دهد تمام تلاشش را می کند تا بچه ها نمره ی قبولیشان را بگیرند. آن ها هم او را تشویق می کنند ووقتی آقای شریف به کلاس سر می زند از پولی که بابت کلاس خصوصی گرفته حرف می زنند. بیتا خانم که از ماجرای شهریه ی کلاس خصوصی بی خبر است به آقای شریف اعتراض می کند و می گوید: «پول دانش آموزان را باید برگردانی. » و باز قهر می کند. شریف دوباره به چه کنم چه کنم می افتد و نادر می گوید: «حالا وقتش رسیده به او پیشنهاد ازدواج بدهید. »

ندیم به دوستانش می گوید: «حالا که ماجرای تقلب ختم به خیر شده دیگر قید آسیه را میزنم و لازم نیست او را ببینم و از او حرف بکشم! » ولی ندیم از آسیه خوشش آمده و برخلاف گفته هایش در کلاس رقص او شرکت می کند. آسیه از احساسی که به او پیدا کرده حرف می زند و دست های ندیم را در دستانش می گیرد. آنها فقط مانده اند با عابدین چه کنند!

کورای و سودا هم به کارتپه رسیده اند. بوراک از دیدن سودا تعجب کرده و می پرسد که چرا تعقیبش می کند. کورای از آن طرف می آید و می گوید: «ما تو را تعقیب نمی کنیم بلکه آمده ایم با هم خوش بگذرانیم. از بخت بد ما شما هم اینجایید. » و سودا را بغل می کند و چند جمله عاشقانه می گوید. بوراک که حسابی حالش گرفته شده است داد می زند: «این امکان ندارد. کورای حق ندارد سودا را اذیت کند. سودا هرگز عاشق او نیست. » گزیده از عکس العمل او ناراحت می شود و می گوید: «من به کورای حسی ندارم ولی تو هنوز سودا را دوست داری. » بوراک به خاطر رفتار هیجان زده اش از او عذر می خواهد.

سودا در اتاق هتل گریه می کند و کورای به او دلداری می دهد: «ببین با این کارها چه بلایی سرشان می آورم.»  و تا می تواند جلوی چشم های بوراک و گزیده ادای عاشق پیشه ها را در می آورد. وقتی بوراک و سودا تنها می شوند، بوراک به او می گوید: «تا دیروز عاشق من بودی و حالا عاشق کورای هستی! معلوم است که بازیگر خوبی نیستی. » گزیده هم به کورای می گوید: «من نگاه عاشقانه ی تو را می شناسم. تو به سودا آن گونه که به من عاشقانه نگاه می کردی نگاه نمی کنی . » و با این حرف افکار کورای را به هم می ریزد.

حیات و فلاح روی برف ها گلوله بازی می کنند و خوش می گذرانند که ناگهان گزیده به حیات زنگ می زند تا حالش را بپرسد. حیات با دستپاچگی جواب می دهد که در خانه نشسته است و از این که به خواهرش دروغ گفته معذب می شود.

زینب به خاطر شکستگی دست اونور قرار است به جای او در کافه آواز بخواند. او به شدت هیجان زده است و دوستانش دور او را گرفته اند تا از اضطراب او کم کنند

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *