خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۶۵ + زیرنویس و دوبله

فلاح در جواب حیات که می پرسید: «چه کار می کنی؟ چرا من را اینجا آوردی؟ » چشم و دست او را باز می کند و می گوید: «من در رستوران فهمیدم که به من شک کردی و من را امتحان می کنی، من هم خواستم ادبت کنم و برایت فیلم بازی کردم. » و ادامه می دهد که عشق تو زندگی من را عوض کرده من دیگر نمی توانم آدم بدی باشم. حیات از فلاح عذرخواهی می کند و می گوید: «با اینکه به تو شک کردم ولی فقط کنار تو احساس آرامش می کنم. »

بوراک و گزیده هنوز در زیرزمین گیر افتاده اند و در حال بیهوش شدن هستند. بوراک لوله ای پیدا می کند و یک طرف آن را از در بیرون می فرستد و به گزیده می گوید از سر دیگرش تنفس کند.

دوستانشان مدرسه و بیرون از آن را زیر و رو کرده اند ولی اثری از گزیده پیدا نکرده اند.  زینب به حیات زنگ می زند و ماجرای گم شدن گزیده را می گوید. و حیات و فلاح خودشان را سریع به مدرسه می رسانند. کورای می گوید: «مطمئنم که همه چیز زیر سر بوراک است. » زینب ناگهان متوجه پیغامی که بوراک به گزیده از گوشی او فرستاده بود می شود و همه به طرف زیرزمین می دوند. اولین چیزی که متوجهش می شوند بوی گاز است. آنها دنبال مستحق می روند و مستحق هم دوان دوان تا با کلید در زیرزمین را باز کند حیات و فلاح هم می رسند. با باز کردن در زیرزمین بوراک و گزیده بیهوش بر زمین می افتند. آنها را به بیمارستان منتقل می کنند. آقای شریف هم که به خاطر افتادن از پشت بام در بیمارستان است از موضوع بوراک و گزیده باخبر می شود.

حیات به گزیده که حالش بهتر شده می گوید: «به من می گویی با بوراک به هم زدی آنوقت قضیه زیرزمین را پیش می آوری. نمی دانم به تو چه کنم! » زینب به حیات پیغام بوراک  را که به گزیده فرستاده بود نشان می دهد و می گوید: «این دفعه گزیده بی تقصیر بود. » حیات به خاطر قضاوت عجولانه اش از گزیده معذرت می خواهد.

کورای به اتاق بوراک در بیمارستان می رود و می گوید: «از گزیده فاصله بگیر! دیگر بلایی نمانده که سرش نیاورده باشی. » سودا مانع کورای می شود و می گوید که بوراک فعلا مریض است و کورای می گوید: « حالا که این همه نگران بوراک هستی یک بوس هم به او بده! » و می رود.

چند ساعت بعد که کورای و سودا در کافه ای منتظر ابرو خواهر سودا هستند کورای از سودا بابت رفتارش معذرت می خواهد و می گوید: «بوراک لیاقت تو را ندارد.» ابرو به دیدن سودا می آید و با عصبانیت به او می گوید که تنهایش بگذارد. چون حس خواهری به سودا ندارد و از او می خواهد که دورش را خط بکش و می رود.

اونور برای دیدن زینب به دم در خانه ی حیات می رود ولی زینب را می بیند که در حال رفتن به جایی است و او را تعقیب می کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *