خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۲۳ + زیرنویس و دوبله

همه از شنیدن این خبر ناراحت شده و گریه میکنند. تولای را بعد از عمل به خانه می برند. او افسردگی گرفته و داروهایش را مصرف نمیکند. فیلیز و بچه ها به خانه آنها رفته اند. باریش به خانه توفان سر می زند و حال تولای را می پرسد. او با خودش آمپول آورده تا به تولای بزند. رحمت و حکمت از دیدن باریش عصبی می شوند. توفان میگوید:« دکتر گفت باریش جون تولای رو نجات داده.» باریش شماره اش را برای مواقع ضروری میگذارد و می رود.
در خانه ملک، او به اصرار مادرش تصمیم دارد برای درمان به سوییس برود. فکری مخالف این کار است و میگوید که طاقت دوری ملک را ندارد.او اصرار دارد که ملک نباید برود. ملک با مادرش صحبت میکند تا او را برای نرفتن قانع کند، اما مادرش میگوید در صورت نیامدن او، خودش به ترکیه می آید. ملک برای اینکه مادرش به آنجا نیاید، مجبور می شود برود. زیرا خانه ای که در آن زندگی میکند نیز مال مادرش است.
توفان کافه اش را برای مدتی تعطیل می کند. او و تولای تصمیم میگیرند به شهرستان بروند تا کمی حالشان بهتر شود. فیلیز از رفتن تولای ناراحت است. او و چیچک به آتلیه می روند تا زودتر سفارشات را تمام کنند زیرا بخاطر مشکل تولای نتوانستند سفارشات را سریع تر حاضر کنند.
در دفتر سلیم، او میخواهد به بهانه سر زدن به فیلیز به آتلیه برود. همکار او که مشکوک‌ شده است، به سلیم میگوید:« انگار تو گلوت پیش فیلیز گیر کرده، نه ؟» سلیم سریع انکار میکند. اما دوستش میگوید :«مشخصه که گلوت گیره کرده. ولی حواست باشه ،چون این دختر قبلا یک بار دلش شکسته.» سلیم چیزی نمی‌گوید و می رود.
باریش دم در درمانگاه ایستاده و سلیم را میبیند که به آتلیه می رود. او حرصش گرفته، و یاد روزی که فکر میکرد سلیم پدرش را با فیلیز آشنا کرده افتاد.
از مدرسه عصمو با فیلیز تماس گرفته و میگویند که او گریه میکند و فیلیز را میخواهد. سلیم دنبال عصمو می رود تا او را پیش فیلیز بیاورد. باریش از فرصت استفاده کرده و داخل آتلیه می آید. او به بهانه تولای و احوالپرسی شروع به صحبت میکند و میخواهد در مورد رابطه فیلیز و سلیم چیزی دستگیرش شود. فیلیز به او میگوید :«اگه اونروز پیش تولای نبودی اون مرده بود. برای همین باهات حرف میزنم. وگرنه هیچی ِ تو برام مهم نیست. تو هم در مورد من فکرهای اشتباهی نکن که بد میشه برات. صحبت فقط در حد سلام». باریش سکوت کرده و بیرون می رود.
در مدرسه کیراز، او تلاش می‌کند با دوستانش صحبت کرده و به آنها نزدیک شود، اما آنها به کیراز اهمیت نمی‌دهند و از او فاصله می‌گیرند. او فیلیز را مقصر تنها شدنش میداند و از دست او عصبی است.
در دانشگاه، رحمت مشغول تمیز کردن سالن است. او میزی که دنیز روی آن نشسته را تمیز می‌کند . کمی بعد درین با خوشحالی پیش آنها می آید و میگوید :«یک نفر سوال سخت ریاضی رو حل کرده ولی اسمش رو ننوشته و به بولتن چسبونده. هرکسی که باشه می‌تونه به مهمونی مهم ریاضیدانها بره.» رحمت اهمیتی نمی دهد و می رود. دنیز که روز قبل دیده بود رحمت جواب سوال را به بولتن چسبانده، دنبال او می رود و علت این کارش را میپرسد. رحمت انکار میکند و میگوید من اینکارو نکردم. دنیز زیر بار نمی رود و مطمئن است که رحمت آن را حل کرده. رحمت به دنیز نزدیک می شود و کمی بعد جلوی خودش را میگیرد و عقب می رود. و از او دور می شود. دنیز که متاثر شده به رفتن او نگاه میکند.
سلیم، عصمو را با خودش پیش فیلیز می آورد. او غذا و اسباب بازی خریده و هنگام کار کردن فیلیز، با عصمو مشغول بازی میشود.
هنگامی که باریش به خانه می رود، آنها را در آتلیه مشغول بازی و خنده می بیند و با حرص می رود. او در خانه پکر است و با زنش حرف نمی زند. نهال وقتی تنها می شود، با کسی تماس گرفته و از او میخواهد که در مورد فیلیز تحقیق کند و اطلاعات کار و زندگی حال حاضر او را در بیاورد.
در خانه ملک، او چمدانش را بسته و میخواهد برود اما قول میدهد که چند روزه برگردد. فکری خیلی ناراحت است و دلش نمی‌خواهد ملک برود. ملک او را دلداری میدهد و می رود. بعد از رفتن ملک، فکری رنگ عوض کرده و خوشحال می شود.او دوستانش را از محله قدیمی به خانه دعوت کرده و همگی جمع شده تا مشروب بخورند. فیکو و کیراز از کار فکری متعجب شده اند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *