خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۴۸ + زیرنویس و دوبله

نهال دوباره پیش سلیم می رود تا در مورد مراحل پرونده طلاق صحبت کند. سلیم از اینکه نهال اصرار به جدا نشدن و نگه داشتن باریش پیش خودش دارد، متعجب است. نهال میگوید که بخاطر قولی که باریش به او داده بود و نهال فیلیز را به این خاطر از زندان بیرون آورده بود، او باید پای قولش بایستد. و در صورتی که فیلیز از سر راه برداشته شود، باریش چاره ای جز با نهال بودن را ندارد.
فیکو به همراه چند نفر از بچه های محله در خیابان راه افتاده و با قلدری، دنبال حیدر شوهر سابق چیچک میگردد تا تو را ادب کند. چیچک نیز در کوچه ها دنبال حیدر میگردد. حیدر که داخل خانه یکی از مردم پنهان شده و دم پنجره ایستاده، او را میبیند و آرام بیرون آمده و او را داخل می آورد. آنها هردو به روی یکدیگر چاقو می‌کشند، و یکدیگر را تهدید می‌کنند.
فیلیز با هر شرکتی که برای همکاری تماس میگیرد، بخاطر اینکه آقا منصور همه جا از آتلیه آنها بدگویی کرده است ، حاضر به همکاری با او نیستند.او با ناراحتی به آتلیه می آید و با تولای در این باره صحبت میکند. کمی بعد، مردی به آتلیه آمده و میگوید که رقیب آقا منصور است و حاضر است با نصف قیمت با او کار کند. فیلیز از فرصت طلبی او ناراحت شده و پیشنهاد او را قبول نمیکند. همان لحظه چند نفر آمده تا وسایل کار و دستگاه‌های آتلیه را به عنوان غرامت بدهی آقا منصور با خود ببرند. فیلیز که مستأصل شده، با رقیب آقا منصور صحبت کرده و از او درخواست دستگاه میکند تا با مبغل کمتری برای او کار کند. او قبول میکند. فیلیز با چیچک تماس میگیرد تا این خبر را به او بدهد، اما چیچک جواب نمی‌دهد. جمیل مضطرب به آتلیه آمده و به فیلیز، نامه چیچک را نشان میدهد. آنها نگران می شوند.
در خانه چیچک و حیدر در حال دعوا هستند. چیچک گوشی را جواب میدهد و آدرس را به فیلیز میگوید. جمیل فوری با گروه یگان پلیس به آدرس می رود. آنها چیچک را نجات داده و حیدر را دستگیر می کنند.
فکری در بیمارستان به دنبال مریضی رو به موت و پولدار می‌گردد.
او پیرزنی فلج که حنجره ندارد و با دستگاه صحبت میکند را پیدا میکند. آنها به کافه بیمارستان می روند. فکری زنی دیگر را می‌بینید که مثل خودش با پیرمردی آشنا شده و متوجه می شود او نیز بخاطر پول پیش اوست. فکری با آن زن پنهانی صحبت کرده و به او پیشنهاد می‌دهد که چهار نفری با یکدیگر بنشینند و وقت بگذرانند تا شاید زودتر به هدفشان نزدیک شوند.
در دانشگاه ، دنیز وقتی میبیند یکی از دخترهای کلاس به رحمت نزدیک شده است، پیش رحمت می رود و با او بحث میکند. رحمت از او میخواهد که خودش را دخالت ندهد و بخاطر اینکه دنیز در رابطه به او بدی کرد و او را قال گذاشت، به او نیش و کنایه می زند. دنیز که از او حرصش میگیرد، پیش آن دختر رفته و به بهانه کمک به رابطه او و رحمت، به او پیشنهاد می‌دهد که به رحمت نزدیک شود، سپس به استاد خبر میدهد و او را به اتاق میفرستد تا رحمت و آن دختر را گیر بیندازد. استاد از دیدن آن دو در اتاق عصبانی شده و به رحمت هشدار میدهد. رحمت که میداند این کار دنیز است پیش او رفته و با او بحث میکند. دنیز به او میگوید که نباید با او در بیفتد.
باریش با فیلیز تماس گرفته و به او میگوید که چند روز ناپدید می شود تا بتواند مشکلش با نهال را حل کند. فیلیز نگران او می شود. نهال وقتی به خانه رفته و می فهمد که باریش ساواش را برده است، به شدت عصبانی شده و به باریش زنگ می زند. باریش به او میگوید که اگر میخواهد پسرش را ببیند، باید برگه طلاق را که در اتاق گذاشته است امضا کند. نهال حرصش میگیرد و به همراه چند ماشین پلیس دم خانه فیلیز می رود . نهال از پلیسها میخواهد که خانه را بگردند، سپس همه را به کلانتری برده تا بازجویی کنند. او به فیلیز تهمت میزند که باعث گمراهی شوهرش برای دزدیدن پسرش شده است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *