خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۷۴ + زیرنویس و دوبله

jy7aclChnhw
فیلیز به خانه آمده تا برای شام، برای خانواده دنیز غذا درست کند. آنها در خانه فقط مقداری ماکارونی دارند و پولی نیز برای خرید ندارند.
در خانه جمیل و چیچک روی کاناپه خوابشان برده است. مادر جمیل از بیرون آمده و با دیدن این صحنه شوکه و عصبانی می شود و چیچک را از خانه بیرون می کند. چیچک با گریه و ناراحتی به خانه رفته و ماجرا را به فیلیز میگوید. کمی بعد، جمیل دم در آمده و با چیچک بیرون می رود تا او آرام کند و دلداری بدهد. او میگوید که مادرش را راضی خواهد کرد و همه چیز درست میشود.
شب در خانه، فیلیز منتظر خانواده دنیز است اما خبری نمی شود. آنها غذا خوردن را شروع میکنند. رحمت به همراه دنیز و درین به سمت خانه فیلیز می روند.دنیز میگوید که پدرش بخاطر کار، این دعوت را قبول نکرده است. او درین را به عنوان عضوی از خانواده کافی میداند. رحمت به او میسپارد که آنجا با حرفهایش فیلیز را ناراحت نکند و سعی کند سکوت کند. آنها به خانه رسیده و برعکس، دنیز با فیلیز دعوایش می شود و با ناراحتی بیرون می آید. رحمت که از دست هر دوی آنها خسته شده، عصبی می شود و با فیلیز بحث میکند. سپس بیرون آمده و دنبال دنیز می رود، اما دنیز به هیچ‌وجه حاضر به حرف زدن با رحمت نیست و سوار ماشین شده و می رود.
ثروت و مروه و نهال به کلانتری می روند. نهال با ارائه پرونده‌ و مدارک ادعا میکند که ثروت بیگناه است و تمامی تخلفات برای پسر او یعنی باریش است. او همچنین میگوید که باریش زنده است و مروه فیلم باریش را نشان میدهد. نهال پرونده ای که رحمت به دادگستری آورده بود را برداشته و ناپدید کرده است. توفان وقتی برای پیگیری پرونده نهال به دادگستری می آید، متوجه می شود که چنین پرونده ای وجود ندارد. او به خانه رفته و موضوع را به باریش میگوید. آنها احتمال می‌دهند که کار خود نهال باشد و مروه با نهال همدستی کرده باشد، اما توفان میگوید که اگر چنین چیزی بود، زودتر از اینها مشخص می شد.
نجیبه خانم به خانه فیلیز آمده و کلید رستوران را به آنها تحویل میدهد و میگوید که بخاطر آرامش روح پدرش، رستوران را به آنها میدهد. فیلیز و چیچک خوشحال شده و همگی به رستوران می روند.
جمیل به اصرار مادرش را راضی میکند تا با چیچک آشنا شود و او را بشناسند. مادر جمیل به همراه او به رستوران می رود تا چیچک را ببیند. او کمی نرم شده است.
دنیز به خانه رحمت می رود تا با یکدیگر صحبت کنند. آنها دوباره آشتی میکنند.
در خانه فکری پیرمردی آمده و ادعا میکند که پدربزرگ حکمت است.او میگوید که در حال مرگ است و میخواهد تمام میراثش را به حکمت بدهد. فکری با شنیدن این حرف سریع بیرون رفته تا حکمت را پیدا کند، اما وقتی یادش می آید که حکمت در تیمارستان است، فیکو را به جای حکمت آورده و با کلی نقشه، پیرمرد را قانع میکند که او حکمت است. پیرمرد قبول کرده و تصمیم می‌گیرد میراثش را به او بدهد. فکری حسابی خوشحال می شود.
در دادگستری، حکم دستگیری باریش آمده و پلیس ها به خانه فکری و همچنین خانه رحمت می ریزند و همه را دستگیر میکنند.
باریش که علیرغم تاکید فیلیز برای نیامدن، به رستوران می رود، همان لحظه پلیس ها به آنجا نیز رفته و او را دستگیر میکنند‌. فیلیز شوکه می شود. نهال جلو آمده و با لبخند پیروزی میگوید:« بالاخره روبرو شدیم باریش. این دفعه دیگه تمومه».

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *