خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۷۹ + زیرنویس و دوبله

yBOp-RF_KoA
در رستوران، فیلیز با رحمت صبحت کرده و از او میخواهد حالا که همه چیز آرام شده، دوباره به دانشگاه برگردد. او همچنین از رحمت میخواهد که دوباره سراغ دنیز برود، زیرا با وجود اینکه خودش با او مشکل دارد، حس میکند که دنیز او را دوست دارد و ترس از دادن رحمت را دارد. همان لحظه جمیل با عصبانیت وارد رستوران شده و ناگهان به سمت باریش حمله می‌کند. رحمت و چیچک جلوی او را میگیرند. جمیل با دادو فریاد خطاب به باریش میگوید که بخاطر او کار و زندگی و آینده اش را از دست داده است. حال او خیلی بد است و آرام نمی شود. او با عصبانیت بیرون می رود. فیلیز سعی دارد چیچک را که بخاطر وضعیت جمیل ناراحت شده است آرام کند. جمیل در پارک پیش جوجو می رود و شروع به خوردن مشروب می کند.
آقا مرتضی فکری را با خود به عمارتش می برد. او خواهر زاده خودش را به عنوان تنها وارثش به او معرفی میکند و او را عزیز و دردانه خودش می داند. خواهر زاده آقا مرتضی اصلا از فکری خوشش نمی آید.
شب در خانه فیلیز همگی مشغول شام خوردن هستند. مروه به خانه می آید. همگی از آمدن او و پررویی اش متعجب هستند. مروه با ندامت میگوید که از کارش پشیمان است و میخواهد به او اعتماد کنند، اما باریش و فیلیز او را رد میکنند.
فکری شب در خانه آقا مرتضی میماند. او و خواهر زاده مرتضی که ادعای مهارت در تیر اندازی با تیر و کمان را دارد، بر سر تیر زدن به میوه روی سر فکری شرط بندی میکنند و فکری پول زیادی را به جیب می زند.
آنها صبح برای شکار می روند. ‌ فکری به بهانه بررسی خانه، میماند و خواهر زاده مرتضی نیز که به فکری مشکوک است به شکار نمی رود. فکری مشغول دزدی از خانه شده و یک تیر و کمان دکوری را برمیدارد. همان لحظه خواهر زاده آقا مرتضی وارد می شود و فکری به سمت دیوار نشانه می رود. تیر به سر گوزن تاکسیدرمی بالای سر خواهرزاده مرتضی خورده و به او ضربه می زند. خواهر زاده مرتضی روی زمین افتاده و بخاطر ضربه مغزی میمیرد. فکری سریع آنجا را ترک میکند.
فیلیز و باریش به همراه ساواش به ملاقات نهال می روند. نهال خیلی مهربان و نادم شده و با دیدن ساواش خیلی خوشحال می شود. او باز هم از باریش خواهش میکند که بگذارد ساواش همراه او باشد.او میگوید که قرار نیست به زندان برود و اگر زودتر دست بجنباند می‌تواند به آمریکا برود، ولی دیگر نمی‌تواند برگردد. باریش نمیخواهد از ساواش دور باشد. با این حال، دلش برای نهال می سوزد. آنها از خود ساواش سوال میکنند و ساواش ترجیح میدهد پیش مادرش باشد و تعطیلات به ترکیه پیش باریش بیاید.
وقتی نوچه های آقا مرتضی خبر مرگ خواهر زاده اش را به او میدهند او هراسان به خانه آمده و بعد از دیدن فکری در فیلم های مدار بسته ، خون جلوی چشمانش را گرفته و میگوید که باید او و یا یکی از اعضای خانواده او را پیدا کرده و نابود کنند.
رحمت به دانشگاه می رود و با استاد علی صحبت میکند. او بخاطر مشکلاتی که درست کرده بود معذرت خواهی میکند و میگوید که تصمیم گرفته به آمریکا برود. استاد علی از او میخواهد تا زمانی که کارهایش درست نشده به دانشگاه نیاید تا در آرامش بیشتری کارهایش پیش برود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *