خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۷۸ + زیرنویس و دوبله

CuEWhSoPrKo
فکری و جوجو و بچه ها از ترس اینکه باعث مرگ آقا رجایی، پدربزرگ حکمت شده اند، سریع از خانه وحشت بیرون آمده و فرار میکنند تا راننده او متوجه نشود. بعد از رفتن آنها، راننده داخل خانه می رود و دنبال آقا رجایی است. ‌
فیلیز و توفان با خوشحالی به رستوران آمده و به رحمت و چیچک خبر میدهند که باریش آزاد می شود و حکم دادگاه به نفع آنها بوده است. همگی خوشحال می شوند. فیکو و کیراز با استرس وارد رستوران می شوند. فیکو می‌گوید که دوباره مرتکب قتل شده اند و با نرساندن آقا رجایی موجب مرگ او شده اند. فیلیز عصبانی می شود.
در زندان، آقا مرتضی که مردی گردن کلفت است، پرس و جو میکند که چه کسی او را در دستشویی نجات داده است و از نوچه هایش میخواهد که او را پیدا کنند تا دینش را به او ادا کند.
باریش را به بیمارستان می برند. او میخواهد که با همسرش تماس نگیرند و به توفان اطلاع دهند. وقتی با توفان که در رستوران است از طرف بیمارستان تماس می‌گیرند، او به بهانه کار دیگر سریع بیرون آمده و پیش باریش می رود. توفان در بیمارستان نهال را میبیند که در حال انتقال او به بخش هستند و به هوش آمده است. نهال به توفان میگوید که از تمام کارهای خود پشیمان است. توفان پیش باریش می رود. شکم او را که زخمش سطحی بوده است بخیه می زنند و کمی بعد مرخص می شود. وقتی توفان به باریش میگوید که نهال نیز در همین بیمارستان است، باریش پیش او می رود و با عصبانیت میگوید که خودش تبرئه شده اما نهال بخاطر تمامی جرم ها و اشتباهاتش قرار است به زندان برود. نهال با ندامت و شرمندگی، میگوید که پشیمان است و به باریش التماس میکند که ساواش را از او دور نکند. او میگوید که وقتی در کما بوده فقط ساواش را می‌دیده و میخواهد پسرش پیش او باشد. باریش قبول نمیکند. همان لحظه مروه نیز سر می‌رسد. باریش بخاطر آدم فروشی و خیانتی که به او شده با مروه دعوا میکند. مروه با ناراحتی خبر میدهد که ثروت دوباره به خارج از کشور فرار کرده است.
در رستوران آقا رجایی به همراه راننده اش وارد می شود. فیکو و کیراز از اینکه او زنده است شوکه شده و می ترسند. آقا رجایی بخاطر اینکه فکری او را در آن وضعیت رها کرده عصبانی است و میگوید که از دادن میراثش به او منصرف شده است. رحمت از آقا رجایی میخواهد که با او پیش فکری بیاید. آنها در پارک پیش فکری و جوجو می روند. فکری وقتی میبیند که آقا رجایی زنده است خوشحال شده و منتظر میراث است، اما آقا رجایی به پیشنهاد رحمت به او اخطار میدهد که یا پول بیمه بچه ها را پیدا کرده و پس میدهد و با او را به جرم آدم کشی به زندان می اندازد. فکری عصبی می شود.
باریش و توفان به رستوران می آیند. فیلیز وقتی میفهمد که باریش جاقو خورده ناراحت و نگران می شود. آنها سپس در مورد قسط بانک ناچار می شوند خانه را به فروش بگذارند تا حداقل کمی از قسط را بدهند.
از طرف بیمه شخصی آمده و برای قسط بندی وام، میگوید که حداقل نصف پول را باید بدهند. همان لحظه، از طرف آقا مرتضی که در زندان بود، دو نفر آمده و بسته ای پول به باریش به عنوان تشکر میدهند. بارش و فیلیز خوشحال شده و آن پول را به مسئول بیمه میدهند. فکری که متوجه شخصی به نام مرتضی می شود، دم زندان می رود تا او را ببیند و بتواند از او پول بکشد. مرتضی از زندان آزاد شده و فکری سراغ او می رود و خودش را داماد کسی که او را نجات داد، معرفی میکند. او با اصرار میخواهد که با مرتضی وقت بگذراند.
جمیل به اداره می رود. مافوق او اعلام میکند که بخاطر خطاهایی که داشته و پنهان‌کاری زنده بودن باریش، از پلیس بودن اخراج می شود. آنها اسلحه و کارت جمیل را از او میگیرند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *