خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۸۰ + زیرنویس و دوبله

m9uMnqHWQWQ
رحمت هنگامی که از اتاق استاد علی بیرون می آید، به سمت بوفه دانشکده می رود. او دنیز و درین را آنجا می بیند. درین در حال راضی کردن دنیز برای رفتن به فرانسه است، زیرا با پدرش قرار است به آنجا بروند اما دنیز مخالف است. درین میگوید که مطمئن است دنیز بخاطر رحمت نمیخواهد بیاید. رحمت با دیدن دنیز راهش را کج کرده و برمیگردد. دنیز دنبال او می رود. رحمت به دنیز میگوید که قرار است به آمریکا برود. سپس از او جدا شده و می رود. دنیز با ناراحتی به رفتن او نگاه میکند.
فکری به خانه رفته و لباس خونی اش را عوض میکند. او که جدیداً مشکل سوزش ادرار پیدا کرده، مدام به دستشویی می رود. بعد از تعویض لباس به رستوران رفته و به فیلیز و رحمت میگوید که خواهرزاده مرتضی را کشته است. آنها شوکه می شوند. باریش که بچه ها را از مدرسه آورده است نیز سر رسیده و خبر را می شنود. آنها از فکری می‌خواهند خودش را معرفی کند اما فکری میداند که در زندان نیز جایش امن نیست و آنها او را خواهند کشت. همان لحظه نوچه های آقا مرتضی سر می رسند. فکری در رستوران قایم می شود. آنها رستوران را گشته و وقتی او را یپدا نمی‌کنند، باریش را با خود می برند. فیلیز خیلی ناراحت و نگران می شود. آنها به فکر چاره ای هستند. فیلیز با چیچک که پیش جمیل رفته است تماس گرفته و ماجرا را میگوید. چیچک از جمیل خواهش میکند که خانواده فیلیز به خانه او بیایند زیرا خانه خودشان امن نیست. جمیل قبول کرده اما میگوید که مادرم نباید متوجه علت شود.
باریش را پیش آقا مرتضی می برند. او ادعا میکند که از فکری خبری ندارد. مرتضی عصبانی شده و میگوید که حتما باید فکری را به او تحویل دهند، وگرنه کشتن را از خود او شروع خواهد کرد. باریش با فیلیز تماس میگیرد. او به صورت رمزی به فیلیز میفهماند که از خانه فرار کنند. اما فیلیز قبول نکرده و میگوید باریش را آنجا تنها نمی‌گذارد. بعد از قطع تماس گوشی باریش را از او گرفته و او را به اصطبل برده و دست و پایش را می‌بندند.
رحمت نقشه ای می کشد و از چیچک میخواهد که همراهش بیاید. او و چیچک و توفان به سمت خانه آقا مرتضی که آدرسش را از فکری گرفته بود می روند. چیچک به عنوان زنی روستایی وارد خانه شده و به دروغ به آقا مرتضی میگوید که فکری را در روستای پایین دیده است. همه ماشین های آقا مرتضی حاضر شده و به محل مورد نظر می روند. همزمان، باریش بخیه هایش باز شده و خونریزی میکند. او از نگهبانش میخواهد دستهایش را باز کند زیرا حالش بد است.سپس به او ضربه زده و فرار میکند. رحمت و توفان نیز به کمک او آمده و همگی سوار ماشین شده و می روند.
آنها در راه با فیلیز تماس گرفته و میگویند که باریش را نجات داده اند. سپس تصمیم میگیرند به روستایی در اطراف برای مخفی شدن بروند. آنها ابتدا دنبال بقیه در خانه جمیل می روند. فکری یادش می آید که پول‌هایش را در شلوار قبلی خود جا گذاشته و باید به خانه برود تا آنها را بردارد. همزمان، وقتی آقا مرتضی به خانه برگشته و می فهمد که چیچک دروغ گفته و باریش نیز فرار کرده است ، با عصبانیت به همراه اکیپش به سمت خانه فکری می رود.
وقتی فیلیز و باریش در ماشین از سمت خانه خود رد می شوند میبینند که خانه آتش گرفته است و افراد آقا مرتضی آنجا هستند. آنها تصور می کنند که فکری در خانه است. فکری پشت یک ماشین پنهان شده است و به از دست رفتن پول‌هایش فکر میکند. رحمت سریع پیاده شده تا فکری را نجات دهد. افراد مرتضی صدای آنها را شنیده و به سمت آنها شلیک می کنند. فکری و رحمت به سمت ماشین در حال فرار هستند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *