خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۷۳ + زیرنویس و دوبله

رحمت از اینکه جمیل با ساک آمده و قصد ماندن دارن تعجب می کند. او از فیلیز علت را جویا می شود. فیلیز برای او ماجرای ظهر و الماس ها را تعریف می کند و می گوید: «جمیل برای نگهبانی آمده است».
کمی بعد سر و کله فکری پیدا می شود. او دوباره مست کرده و فیلیز با عصبانیت به او می گوید: «اگر میخواهی به این کارت ادامه بدهی از این خانه باید بروی».
در خانه توفان، فردا از تولای تقاضای چای می کند‌. هنگامی که تولای چای را می آورد پای او به سیم گیر کرده و زمین می خورد و چای به سمت فردا پرت می شود. فردا از ترس سوختن سریع از روی ویلچر بلند می شود. تولای می فهمد که او تمام این مدت دروغ گفته و پاهایش مشکلی نداشته اند. او با فردا برخورد کرده و به زور از خانه بیرون می اندازد.
فیلیز که می بیند همه در خانه جمع شده اند، بعد از خواباندن بچه های کوچکتر، قضیه مرگ ییلیز را مطرح می کند. همه ناراحت می شوند و فیلیز در ادامه می‌گوید: «ما باید زینب را بزرگ کنیم.»
کمی بعد فکری بلند شده و به بیرون می رود. فیلیز دنبال او می رود تا جلوی او را برای رفتن سراغ مشروب بگیرد اما فکری با او برخورد کرده و می گوید: «به تو ربطی ندارد». اعصاب فیلیز از اینهمه مسئولیتی که دارد و بی فکری پدرش به هم ریخته است و با او بحث می کند. وقتی فیلیز می خواهد به داخل بیاید، هولیا را می بیند که دم خانه ساواش ایستاده و به خانه او می رود.
هولیا کتاب هایی که ساواش لازم داشت را برای او برده است. کمی بعد، ساواش هولیا را به خانه اش رسانده و بعد به خانه مادرش می رود. او سوییچ ماشین را به مادرش داده و می گوید دیگر چیزی ندارد که مربوط به آنها باشد و بخاطر آن مدیون باشد.
او هنگام برگشت در کوچه حکمت را می بیند که در تلاش برای دزدی از ماشینی است. سریع جلوی او را گرفته و با هم فرار می کنند. او را به خانه خود برده و علت این کار را می پرسد. حکمت ماجرای بدهی هارا برایش توضیح می دهد. ساواش از او قول می گیرد که دیگر این کار را نکند وگرنه به فیلیز می گوید.
فکری شب با مستی به خانه شیما رفته و به او می گوید: «از این به بعد اینجا زندگی خواهم کرد.»
صبح قبل از رفتن به مدرسه, فیکو می گوید که در ورزش انتخاب شده و امروز مسابقه دارند و از همه می خواهد که به تماشا بیایند. او سر راه ساواش را دیده و از او هم برای تماشای مسابقه دعوت می کند.
جمیل قبل از رفتن به سرکار از فیلیز می خواهد تا وقتی برنگشته به خانه تولای بروند.
در راه مدرسه، حکمت به رحمت می گوید: « میخواهم دنبال کار بروم». رحمت ابتدا می خواهد مانع او شود ولی وقتی حکمت به حرف او گوش نمی‌دهد خودش هم همراه او می رود. آن دو به یک فست فود رفته و قرار می شود حکمت آنجا کار کند. رحمت نیز می گوید: «من هم همینجا کار می کنم».
در قهوه خانه توفان، فردا آمده و با پررویی از او می خواهد دوباره به خانه برگردد و با هم سه تایی زندگی کنند اما توفان قبول نکرده و او را بیرون می کند.
چند نفر به قهوه خانه آمده و سراغ فکری را می‌گیرند تا از او فیلم تهیه کنند. توفان به فکری زنگ زده و او خودش را می رساند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *