خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۷۰ + زیرنویس و دوبله

طوفان به تولای اصرار می کند که به خانه برگردد اما تولای اصلا به حرفهای او گوش نمی کند. طوفان به خانه رفته و فردا را از خانه بیرون می کند . فردا پشت در مانده و مدام غر می زند.
شب در خانه، شیما شام درست کرده و زینب دختر ییلز را صدا می کند تا شام بخورند. یلیز هنوز به خانه برنگشته است و سیما فکر می کند او در بیمارستان پیش پدرش رفته. دختر شیما که به قضیه مشکوک است دم خانه فکری رفته تا از رحمت در مورد یلیز خبر بگیرد. زینب هنگام سوپ خوردن مقداری سوپ روی خرس می ریزد و شیما اصرار به تمیز کردن آن دارد اما زینب نمی‌گذارد. تمام شب شیما قصد دارد عروسک خرس را با عروسک دیگری عوض کند اما زینب به هیچ وجه خرس را به او نمی دهد.
فکری از طریق همان فردی که برای مصاحبه آمده بود از اتاق خود یواشکی بیرون آمده و به آنها دستور می دهد که او را بیرون ببرند. وقتی فیلیز می بیند پدرش نیست به همه اطلاع می دهد و از دکتر ها و پرستارعا عصبانی و طلبکار می شود که حواسشان به فکری نبوده. او سر این قضیه با باریش هم بحث می کند و نمی خواهد به حرفهای باریش گوش دهد.
فکری بیرون رفته و مقابل دوربین شروع به مصاحبه می کند و حرف می زند. مصاحبه او به صورت زنده پخش می شود و همه آن را می‌بینند. بعد از مصاحبه فکری را پیدا می کنند و دوباره به اتاق برمی‌گردانند.
دم در خانه طوفان، فردا که کل روز را آنجا نشسته به قدری حرف می زند که طوفان عصبی شده و از سر ناچاری دوباره او را به داخل می برد.
شب حکمت به خانه اسرا می رود اما اسرا به او می گوید که باید این رابطه را تمام کنیم. حکمت دنبال علت است و مطمئن است که فیلیز چنین درخواستی از او داشته اما اسرا واقعیت را نمی‌گوید و می گوید: «من یک زن بیوه هستم و پشت سرم حرف در می آورند و نمی توانم این رابطه را ادامه دهم.تو هنوز بچه هستی.»
حکمت عصبی شده و با هم بحث می کنند. او از خانه می رود اما در آخر می گوید: «خودم را به او ثابت خواهم کرد».
فکری از بیمارستان مرخص می شود و به همراه بچه ها به خانه بر می گردد. همگی خوشحال هستند و بابت برگشتن پدرشان جشن گرفته اند.
باریش یعنی همان ساواش، شب به خانه هولیا می رود. آنها با یکدیگر همخوابه می شوند. صبح که ساواش بیدار می شود، تازه به خودش می آید که چه کار کرده است. او سریع بلند شده و از خانه می رود. هولیا وقتی بیدار می شود از اینکه ساواش نیست متعجب می شود. در بیمارستان وقتی او را می بیند با یکدیگر صحبت می کنند و ساواش می گوید زیاده روی کرده است. این حرف به هولیا که نسبت به ساواش حس دارد بر می خورد.
فیلیز که بخاطر بیکاری دنبال کار می گردد، در خشکشویی محله خودشان کاری پیدا می کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *