خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۸۲ + زیرنویس و دوبله

باریش که تا به حال چیزی در مورد الماس‌ها نشنیده است، متعجب شده و در موردش از فیلیز می پرسد.
شب در خانه، فیلیز و باریش نشسته اند و در مورد علت این اتفاق همفکری می کنند. آنها بر حسب مکالمات مشکوک قبل از مرگ یلیز که شیما شنیده بود و لباس خونی او در خانه و مرگ عجیبش، ناگهان به این نتیجه می رسند که زینب در کار الماس بوده و حتما کشته شده و همان افراد حالا دنبال دختر او برای پیدا کردن الماس ها هستند. آن دو دوباره شروع به گشتن خانه می کنند.
عمر زینب را به خانه برده و مانند پدر در ظاهر به او محبت می کند. زینب از اینکه حالا پدر دارد خوشحال است. اما هرچه عمر می خواهد از زیر زبان او حرف بکشد، زینب چیزی نمی‌گوید.
فکری و شکران کل روز را با یکدیگر بودند. آن دو به فروشگاه لباس می روند و هر کدام چند دست لباس پوشیده و فرار می‌کنند. شب نیز به یک رستوران خیلی گران قیمت می روند و بعد از خوردن غذا، فرار می‌کنند. به فکری حسابی خوش می‌گذرد اما باز هر دفعه می گوید که باید برگردد و با شیما عقد کند. شکران نیز باز حواس او را پرت کرده و به او عشق می ورزد.
آنها سر راه، مراد دوره گرد که در حال بازی با عروسک خرس هست را می‌بینند، کمی با هم بگو و بخند کرده و می روند.
معزی دوست رحمت، در حال قدم زدن است که می بیند که پدرش با زن دیگری سوار ماشین شده و می رود. او ناراحت شده و برای همین شب به خانه نمی رود و با رحمت به خانه می آید.
فیلیز به همراه باریش به خانه باریش می روند تا با اینترنت در مورد قاچاق های الماس جستجو کنند. او شب در خانه باریش می ماند. صبح وقتی از خانه خارج می شود ، هولیا آنجا آمده و فیلیز را می بیند. هولیا از باریش علت بیمارستان و سر کلاس نیامدنش را جویا می شود. باریش در مورد دزدیده شدن زینب توضیح می دهد و می‌گوید تا زمانی که او پیدا نشود، سر کار و کلاس نمی آید.
صبح، فکری و شکران که تمام شب را مست کرده بودند به خانه می آیند. فیلیز و فیکو از آمدن او دلخور شده و بودنش را در آن خانه به عنوان مادر بی فایده می دانند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *