خلاصه داستان سریال دستم را رها نکن قسمت ۱۰۴ + زیرنویس و دوبله

سراب خانم صبح وقتی میبیند میز صبحانه آماده نیست، از بلقیس می شنود که بچه ها همگی به خانه آزرا رفته اند، زیرا فریده خانم شب را در آنجا بوده. او ناراحت می شود و به اتاقش برمیگردد.
در خانه آزرا، او از فریده خانم اجازه میخواهد تا مرت را با خودش به رستوران ببرد، زیرا از اینکه مرت را به مدرسه بفرستد و دوباره فاطمه به آنجا بیاید میترسد. فریده خانم میگوید که خودش در خانه میماند و مواظب مرت است. آردا و ملیس نیز که کار خاصی ندارند، تمایل به نگهداری از مرت نشان میدهند. جنک چیزی نمی‌گوید و با سردی از میز بلند شده و میگوید ««من کار دارم باید برم». دم در هنگام بدرقه جنک، آزرا از او میخواهد که شب که فریده خانم آنجاست، او نیز بیاید . جنک میگوید :«نمی‌دونم قول نمی‌دم». آزرا میگوید :«جنک وقتی باهام حرف میزنی بهم نگاه کن لطفاً». جنک میگوید:« نگاه کردنم معنی نداره، چون ما از هم جدا شدیم». آزرا از برخورد او ناراحت می شود.
در کافه، هولیا هنگام حساب و کتاب متوجه می شود که مقداری پول از صندوق کم شده است . او و مسعود احتمال می‌دهند که کار برهان باشد. هولیا با جانسو تماس میگیرد و از او میپرسد :«شما دیشب نفر آخر بودید از صندوق پول برداشتید؟» وقتی جانسو میگوید نه، او با کنایه میگوید :«پس کار می می‌تونه باشه؟ اگه دزد باشه که همه پول رو برمیداره، نمی‌زاره یه مقدار بمونه.» جانسو با حرص میگوید:« منظور شما چیه ؟ من الان میام کافه.»
سراب با سومرو تماس میگیرد . سومرو به خانه او می آید و متوجه می شود که سراب ماجرای سهام را به فریده خانم گفته است. او عصبی می شود و میگوید :«چرا همچین کاری کردی؟ با این کارت هر دومون رو نابود کردی.» سراب میگوید:« دیگه خسته شده بودم. تحملم تموم شده بود». سومرو او را ملامت میکند و نگران عکس‌العمل جنک است. اما سراب میگوید :«جنک نمیدونه و قرار نیست بفهمه.» او در ادامه میگوید :«فریده خانم از رابطه جنک و آزرا خبر داشته. اون بهم گفت تو باعث شدی آزرا از جنک جدا بشه و باعث خوشبخت نشدن جنک هستی.» سومرو از شنیدن این ماجرا شوکه می شود.
سراب آماده می شود تا با سومرو به رستوران بروند. سومرو در این حین، پنهانی با عظمی تماس گرفته و ماجرای فهمیدن فریده خانم را میگوید.
جانسو به کافه می رود. هولیا او را بابت کسری پول صندوق بازخواست میکند. جانسو از اینکه هولیا به پدرش تهمت می زند، عصبانی میشود . هولیا میگوید :«قبلا هم بابات اومد تو چشمای سومرو نگاه کرد و از صندوق پول برداشت. تو حالیت نیست بابات سابقه داره». جانسو میگوید :« چون بابام سابقه داره این دلیل کافی نیست. اصلا از کجا معلوم خودتون تله نداشتید براش.» همان لحظه برهان با یک جعبه کادوی بزرگ که داخل آن یک گرامافون گران قیمت است به کافه می آید و به جاسنو می گوید که آن را برای او خریده است. جانسو با تصور اینکه او با پول صندوق این کار را کرده ، مقابل نگاه حق به جانب هولیا، به پدرش مشکوک می شود و از او میپرسد که :«با کدوم پول این کادو رو خریدی ؟» برهان میگوید:« از عطیقه فروشی دوستم گرفتم و پولی ندادم.» جانسو حرف او را باور نمی‌کند. همان لحظه خدمتکار کافه می آید و خبر می‌دهد که پول قبض های کافه را با پولی که برهان از صندوق داده بود پرداخت کرده است. جانسو از اینکه به پدرش شک کرده بود شرمنده می شود و برهان نیز با کنایه به هولیا میفهماند که باید به فکر قبض ها و مسایل کافه نیز باشند.
جنک با عصبانیت به تعمیرگاه قدیر می شود و به او میگوید :«دیروز مهمون مادربزرگم بودی بهت چیزی نگفتم. ولی از این به بعد از زندگی و کار من فاصله میگیری». قدیر میخواهد جوابش را بدهد، که همان لحظه ملیس با گوشی او تماس میگیرد. جنک از تعمیرگاه بیرون می رود و قدیر با عصبانیت گوشی را به زمین میکوبد.
فریده خانم که از سراب خیلی ناراحت است، سر خاک حسنیه می رود و با او درد و دل میکند. سپس با وکیل تماس میگیرد و قرار ملاقاتی با او میگذارد.
در رستوران، آزرا در مورد رفتارهای سرد جنک با مینه صحبت میکند. او میگوید:« به داداشم رسیدم، ولی نمی‌خواستم جنک رو از دست بدم». مینه میگوید :«تو بخاطر سومرو از جنک جدا شدی، ولی اون هنوزم داره اذیتت می‌کنه و با داداشت تو رو تهدید می‌کنه.» آزرا حرف او را تأیید می‌کند و می‌گوید :«کاش میشد به عقب برگشت.»
همان لحظه سومرو با عصبانیت به رستوران می آید و میخواهد با آزرا تنهایی صحبت کند. او میگوید :«شنیدم دیروز رفتی خونه فریده خانم. تو خیلی پررو شدی، به خودت بیا. حتی دیگه نمیزارم هفته ای یک بار هم مرت رو ببینی.» ازرا با حرص میکوید:« آره رفتم خیلی هم خوش گذشت. تو خوب گوش کن از این به بعد از من و زندگیم و داداشم و دوست داشتنی هام فاصله میگیری. وگرنه..» سومرو میگوید:«وگرنه میخوای چیکار کنی؟» آزرا میگوید :«میرم و تمام کارها و تهدیدات رو به فریده خانم میگم». او با عصبانیت میخواهد از رستوران بیورن بیاید که سراب جلوی او را میگیرد و میگوید :«بدون اجازه من جایی نمیتونی بری.» آزرا پیشبند خود را پرت میکند و میگوید :«من به اجازه کسی احتیاج ندارم.» و بیرون می رود‌.
آزرا به سمت خانه می رود و گردنبند جنک را به گردنش می اندازد. سپس به سمت شرکت می رود.
فریده خانم از صندوق وصیت نامه خود را که در آن قید شده، وارث بودن آزرا فقط یک بازی برای متحد کردن خانواده بوده است و او فقط وارث معنوی اوست. وقتی وکیل پیش او می آید . میگوید :«می‌خوام وصیت نامه رسمی خودمو بنویسم.»
آزرا وارد اتاق جنک می شود. او به جنک میگوید باید با هم حرف بزنیم. مهمه. جنک سرش را بالا آورده و گردنبند را در گردن او میبیند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *