خلاصه داستان سریال دستم را رها نکن قسمت ۳۹ + زیرنویس و دوبله

سراب که حسابی به هم ریخته است، به سومرو زنگ می زند و می گوید: «هرچه راجع به آزرا گفته ای درست است و جنک اعتراف کرد که عاشق اوست.» سومرو به او می گوید: «میدان را برای آزرا خالی نگذار و جلوی او بایست».
جنک به سالن بوکس رفته و تمرین می‌کند. وقتی برمی‌گردد، حسن به روی او می آورد که بخاطر خالی شدن از خشم سراغ بوکس رفته ولی معلوم است که فایده ای نداشته. او که از علاقه جنک به آزرا با خبر است,، به جنک می گوید که از موقعیت فرار نکند و حرف دلش را مستقیم به او بزند تا جواب بگیرد. چه مثبت و چه منفی تکلیفش روشن شده و راحت می شود. جنک که دیگر خسته شده، سریع قبول کرده و به آزرا که در اتاق است پیام می دهد و از او می خواهد به حیاط بیاید. وقتی آزرا پایین می رود، جنک دست او را گرفته و از او می خواهد با هم بیرون بروند. سراب از بالا این صحنه را دیده و بیشتر حرص می خورد.
آنها سوار ماشین شده و بیرون می روند. جنک حرف دلش و چیزهایی که این مدت کشیده را اعتراف می کند و از آزرا فقط یک کلمه جواب می خواهد تا هرچه گذشته را فراموش کند و دیگر دنبال جواب سوال هایش نباشد. در مقابل سکوت طولانی آزرا، جنک نا امید می شود ،اما وقتی می خواهد برود، آزرا دست او را گرفته و می گوید: «نرو». همین کلمه کافیست تا هر دو با لبخند، به یکدیگر نزدیک شوند و شب خوبی را بگذرانند.
هولیا در خانه، رفتن پیش چیتن را به روی مسعود می آورد و او را در مرگ کمال مقصر می داند. مسعود به شدت انکار می کند اما هولیا که دیگر حرف او را باور ندارد، با عصبانیت او را از خانه بیرون می کند.
عظمی به خانه سومرو رفته است. آنها منتظرند تا با فاطمه تماس برقرار کرده و از طریق آن شماره را ردیابی و آدرس او را پیدا کنند. موقع خروج عظمی از خانه، سومرو سایه مردی را دوباره میبیند که او را زیر نظر دارد. ترسیده و فوری به خانه می آید.
فردا صبح، سومرو که به فردی که او را تعقیب می‌کند شک کرده، به وکیل خود زنگ زده و خود را همسر سابق فردی به نام برهان معرفی کرده و می خواهد بداند همسرش از زندان آزاد شده است یا نه، اما جوابی نمی گیرد.
موقع خروجش از خانه، مسعود به دم خانه آمده و با عصبانیت او را به خاطر اتفاقات اخیر و نابود شدن زندگی اش تهدید می کند و از او می خواهد قضیه را پیش هولیا درست کند اما سومرو زیر بار نمی رود و می گوید دیگر مانع شکایت کردن چیتن نمی شوم.
مسعود به او می گوید اگر این قضیه را حل نکنی به خانه فریده خانم رفته و تمام حقایق و بلاهایی که سر آزرا آورده ای رو می کنم و صورت واقعی تو را نشان می دهم.
سومرو بی اهمیت به حرف های او راهش را گرفته و می رود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *