خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت ۴ + زیرنویس و دوبله

ریان و زهرا و خانواده ی میران برای خرید لباس و طلا به فروشگاه می روند. میران هم به آنها ملحق می شود و به فروشنده می گوید که گرانترین جنسش را عرضه کند. او پابندی هم برمی دارد و مشغول بستن آن به پای ریان می شود. آزاد که همه جا در تعقیب آنها است سر می رسد و از میران می خواهد دست نگه دارد. ولی میران امتناع می کند و آزاد هم مشت محکمی به صورت او می زند. همه با نگرانی از فروشگاه خارج می شوند و گونول به میران می گوید:”چرا انقدر به این خانواده رو می دهی!” میران که به زور خودش را کنترل کرده است به او می گوید که در کارش دخالت نکند و به فروشنده هم می گوید که وسایل خریداری شده را به عمارت شاداغلو بفرستد. میران جلوی آینه می ایستد تا خون صورتش را پاک کند اما یاد ریان قلبش را از عشق لبریز می کند ولی فورا گارد می گیرد و با خودش می گوید:”عاقل باش! آن دختر دشمن توست!

ریان با نگرانی در ایوان نشسته و در دل می گوید:”کاش رفتار آزاد نظر میران را تغییر ندهد.” یارن او را می بیند و با نفرت به او می گوید:” تو خجالت نکشیدی عشق من را دزدیدی و به خواستگاری میران جواب بله دادی؟ حالا هم چند روز است که در آسمان ها سیر می کنی!” ریان جواب می دهد:” من عاشق او هستم و خبر دارم که او از اول به خواستگاری من آمده بود پس عشق کسی را ندزدیده ام.” یارن او را نفرین می کند و می گوید که هیچ وقت رنگ خوشبختی را نخواهد دید. و ادامه می دهد:” از این به بعد من دشمن خونی تو هستم!”

گونول رو به مادرش، سلطان، که او را به دروغ مادر میرانوهم جا زده اند می کند و می گوید:” دیدی اندازه وزن دختره برایش طلا خرید؟ من از این بازی انتقام متنفرم!” مادرش در جواب می گوید:” مجبوریم به این بازی ادامه دهیم. اگر این نقشه به دست تو خراب شود، مادربزرگت عزیزه اصلان هرگز ما را نخواهد بخشید.”

ریان هنگام عصر منتظر خانواده میران است هر لحظه سر برسند و از این ازدواج پشیمان شده باشند. ولی گونول و سلطان خانم با لباس عروسی و لباس قرمز حنابندان وارد عمارت شده و باعث خوشحالی خانواده ریان می شوند. سلطان خانم می گوید که شما برای شب حنا آماده شوید و من هم کمکتان خواهم کرد. ریان به اتاقی می رود و لباس حنابندان را تن می کند.

گونول به مادرش می گوید:” تحمل این بازی ها را ندارم و به هتل برمی گردم.” و به اصرار مادرش برای ماندنش هم توجهی نمی کند. سلطان خانم بابت غیبت گونول از همه معذرت می خواهد و می گوید که شب خواهد آمد.

شب حنابندان است و دختران جوان دور عروس شروع به رقص و پای کوبی می کنند و فقط یارن و مادرش هستند که مثل عزادارها گوشه ای نشسته اند و در دل ریان را نفرین می کنند.

از آن طرف میران به برادرش فیرات‌ می گوید که باید برود و ریان را در لباس قرمزش ببیند. فیرات می گوید:”معلوم نشد عشق تو چه شکلی است؟!” میران فورا با جدیت جواب می دهد:”من عاشق نیستم بالاخره داریم به آخر کار نزدیک می شویم. نباید ریسک کنیم.”

میران دم در عمارت منتظر ریان است و ملیکه به ریان کمک می کند تا به دیدار میران برود. میران به ریان می گوید:” آنقدر زیبایی که از نگاه کردن به تو سیر نمی شوم.” و نزدیکش می شود و می گوید:”دوری از تو برایم خیلی سخت است.” ریان نگاهی به دست میزان می کند و می گوید:”دست تو حنا ندارد.” و از حنای دستش به انگشت او می زند و با دستمال می بندد و داخل عمارت برمی گردد.

میران هنگام برگشتن به داخل ماشینش با گونول مواجه می شود که خیره به دست حنا زده ی اوست. گونول به او می گوید:” می ترسی ریان بفهمد همه چیز دروغ است و از تو جدا شود؟ باید بدانی که من زن تو هستم!” ریان که برگشته تا چیزی به میران بگوید حرف هایشان را می شنود و با بغض و حیرت نگاهشان می کند.

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *