خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت ۱۸ + زیرنویس و دوبله

هازار، زهرا و گل را به عمارت می آورد. گل می گوید: «اگر آبجی ریان بیاید من خوشحالتر می شوم. » زهرا با غضب می گوید: «آبجی ات را هم می آوریم. »

جهان رو به هازار می گوید: «من به همه افراد سپرده بودم که به ریان شلیک نکنند. » هازار می گوید: «تو حرف و عملت با هم یکی نیست. » و می رود. آزاد رو به پدرش می گوید: «من خودم شنیدم که آردس محل ریان را به پدربزرگ دادی و حکم مرگش را صادر کردی. » جهان یقه ی پسرش را می گیرد و می گوید: «از ریان دست بکش وگرنه میکشمت. او برای مرده است. فراموشش کن. » آزاد گریه کنان می گوید که نمی تواند. و ادامه می دهد: «تو برای این که نظر پدربزرگ را جلب کنی هرکاری می کنی. ولی بدان پسر عزیز پدربزرگ، عمو هازار است. »

جهان به هاندان می گوید: «مواظب بچه هایت باش. » هاندان می گوید: «تو از آنجا ناراحتی که نفهمیدی دلیل انتقام اصلان بی ها چه بوده است. » جهان از حرف زنش ناراحت می شود و زنش را تهدید می کند.

یارن با فیرات ملاقات می کند و با گریه ی دروغین حال ریان را می پرسد. فیرات می گوید که نگران نباشد. جای او امن است. فیرات با شک از او می پرسد: «من فکر می کنم تو عاشق میران باشی. » یارن در جواب می گوید: «چون تحقیر شده ام ناراحت هستم. وگرنه من علاقه ای به میران ندارم و فقط نگران ریان هستم. »

در عمارت اصلان بی، ریان می خواهد درمورد موضوع انتقام از اسما بپرسد. اسما می گوید: «چیزهایی را که با چشم میبینی واقعیت ندارند. صبر کن و بدان که میران را من بزرگ کرده ام و تا به حال ندیده ام خودش را برای کسی اینطور به آب و آتش بزند. »

در عمارت شاداغلو، یارن با عجله به اتاق وارد می شود و می گوید: «ما را احمق فرض کرده اند. میران و گونول زن و شوهرند. » آزاد عصبانی می شود و می خواهد به عمارت اصلان بی برود ولی هاندان و جهان مانعش می شوند. نصوخ حالش بد می شود.

آزاد در حیاط با زن عمویش، زهرا روبرو می شود. هاندان با غضب به زهرا می گوید: «ناموست را خودت تمیز کن و پسر من را به کشتن نده. » زهرا با شنیدن این حرف ها به لرزه می افتد و به طرف عمارت اصلان بی ها می رود. هاندان با ناله و نفرین جلوی آزاد را می گیرد.

ریان در خواب صدای مادرش را می شنود و گریه اش می گیرد و از پنجره فریاد می زند و می خواهد که مادرش او را تنها نگذارد. زهرا با دیدن میران سیلی ای به صورتش می زند و می گوید: «دختر من را گرفتی و هر بلایی خواستی سرش آوردی. شما چجور موجوداتی هستید! » ناگهان اسلحه ی فیرات را از جیب او برمی دارد و به طرف میران نشانه می رود. میران می گوید: «می توانی شلیک کنی ولی ریان را نصوخ خواهد کشت. هیچکس بهتر از من نمی تواند مراقب او باشد. » زهرا اسلحه را پایین می آورد و او را نفرین می کند و می رود. ریان گریان به میران می گوید: «پدر و مادرم من را رها نمی کنند و داداش آزادم دنبالم خواهد آمد. »

هازار از دور زهرا را می بیند که به طرف عمارت شاداغلو می رود. او را در آغوش می گیرد. زهرا مثل خواب زده ها می گوید: «دخترم را از دست پدرت کجا ببرم؟ » هازار با غم بسیار می گوید: «من دخترمان را به خاطر حفظ جانش به میران سپردم. » زهرا می گوید: «اول باید جایی برای ماندن دخترمان پیدا کنیم و بعد می رویم دنبالش. »

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *