خلاصه داستان سریال کسی نمیدونه قسمت ۱۵ + زیرنویس و دوبله
سینان که در تخت دراز کشیده، مادرش را صدا می کند. او به خیریه اعتراف میکند که دوباره در محله موادفروشی میکرده و این اتفاق برایش افتاده است. مادرش با اینکه ناراحت شده اما قول میدهد چیزی به کوکسان نگوید.
اویگار که از رفتن سودا شاکی شده، به کوکسان میگوید که دخترت رفته و باید همینجا بماند و از علی دورباشد. سودا به خانه رفته و در اتاقش حاضر میشود که علی به او زنگ میزند. سودا از علی میخواهد که دیگر مزاحمش نشود و تلفن را قطع میکند. سودا باور دارد که علی به برادرش تیر زده و نمی خواهد دیگر با او در ارتباط باشد. اما علی بی گناه است و سعی میکند آن را ثابت کند.
اویگار برای اینکه خلبان را به جان علی بیندازد، پیش خلبان میرود و به او میگوید که علی، سینان را در حال موادفروشی در محله تهدید کرده است. و حالا به قصد کشت به او شلیک کرده و سینان در بیمارستان جان سالم به در برده است. خلبان با شک و تردید به اویگار نگاه میکند و میگوید:{ من به درخواست تو سینان رو برای موادفروشی فرستادم. نکنه همه اینا نقشه ی تو بوده.} اویگار انکار میکند و میگوید که چرا باید برادر دختری که عاشقش است را بکشد. سپس با گفتن اینکه( هیچکس نمیتواند آدم های خلبان را بزند) دست روی نقطه ضعف او میگذارد.. خلبان با شنیدن این حرف ها تصمیم میگیرد علی را پیدا کند و درس عبرتی به او بدهد. از این رو به محله میرود و از دو پسر آمار حاج علی را در می آورد. علی در محله جلوی همه یقه ی سینان را بخاطر موادفروشی گرفته بود و او را تهدید به مرگ کرده بود. خلبان با شنیدن اینها عصبی میشود اما وقتی پدر دویگو را میبیند قیافه اش تغییر میکند. خلبان عاشق دویگو شده است و هرکاری میکند تا جنتلمن به نظر بیاید. او کنار بقیه مردها در کافه مینشیند و با پدر دویگو صحبت میکند. همه بخاطر تیراندازی پشت سر علی حرف میزنند اما پدر دویگو موادفروشی را خلاف شرع میداند. و از علی طرفداری میکند.
دویگو به داروخانه میرود اما کمی بعد مادرش می آید و می گوید :{ این حاج علی که خیلی تعریفش رو می کنی و ازش خوشت میاد، دیدی چیکار کرده؟ به برادر سودا به قصد کشت تیر زده. همون دختری که با علی دوست شده بود حالا دیگه جوابشو نمیده} دویگو برای فهمیدن حقیقت بیرون میرود تا با علی صحبت کند.
اویگار به خانه ی توچه رفته است تا ببیند خبر جدیدی از سودا دارد با نه. توچه بخاطر بلایی که سر سینان آمده ناراحت است و بغض کرده. او به اویگار میگوید که سینان مانند برادر اوست و نمیتواند به این کار ادامه دهد. اویگار گلوی توچه را میگیرد و شروع به تهدید کردن میکند. ناگهان زنگ در خانه به صدا در می آید. علی برای پیدا کردن سودا، همه جا را گشته است اما نتوانسته پیدایش کند. از این رو به خانه توچه آمده تا پرس و جو کند. توچه میگوید که سودا آنجا نیست و خبری از او ندارد. علی تشکر میکند و به کوچه میرود. خانه ی توچه درست روبه روی خانه ی علی قرار دارد. اویگار که پنهان شده بود بیرون می آید و از پنجره کوچه را دید میزند. سودا میخواهد برای دیدن توچه برود اما در راه با دویگو مواجه میشود. دویگو به سودا بخاطر برادرش میگوید بلا به دور باشد. سپس از سودا میخواهد که از علی فاصله بگیرد زیرا به نفع هیچکدامشان نیست. سودا رک و پوست کنده به دویگو میگوید که علی برای خودت. علی که آن دورو بر بود سودا را میبیند و از او میخواهد کمی صحبت کنند. اما سودا او را پس میزند و معتقد است حرفی برای گفتن نمانده. دویگو به علی میگوید :{ من میدونم که تو بی گناهی و نمیتونی ثابتش کنی. اگه همه تورو گناه کار بدونن من اینجور فکر نمیکنم.} سودا با شنیدن این حرفها تصمیم اش را عوض میکند و میخواهد حرف های علی را بشنود. آنها قدم زنان به سمت ماشین علی میروند. چشم های دویگو پر میشود و از آنجا میرود. علی به سودا توضیح میدهد مردی که قصد کشت سینان را داشته، پیداکرده است. سودا میگوید که ممکن است علی شخصی را آورده باشد و صحنه سازی کرده باشد. علی پس از آنکه می بیند سودا اعتماد اش را از دست داده و مانند سابق نیست، دست از تلاش برمیدارد. علی خداحافظی میکند تا برود اما سودا طاقت نمی آورد و میگوید که برای دیدن آن مرد می آید.
اویگار تمام اتفاقات را از پنجره ی خانه ی دویگو دیده است و تصمیم میگیرد آنها را تعقیب کند…