خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۲۲ + زیرنویس و دوبله
قمری به زندانی میرود که پدرش بیست سال پیش در آنجا زندانی بوده است. او در اتاق رئیس زندان، خواهش میکند که اطلاعات نامه های پدرش را به او بدهد. رئیس ابتدا راضی نیست و میگوید که مجوز لازم است. اما با گریه و خواهش های قمری راضی میشود. قمری را به انبار بایگانی میبرند تا اطلاعات نامه های پدرش را پیدا کند. پس از مدتی، او نام گیرنده نامه را لابه لای پرونده ها پیدا میکند. تنها نام درویش جوهری آنجاست و هیچ آدرسی از او نیست.
کوزگون متوجه میشود که رأفت سیستم جدید محافظتی در اتاقش نصب کرده است. در اتاق فقط با کارت باز میشود و از آن کارت فقط سه عدد وجود دارد که رأفت، علی و دیلا از آن دارند. رأفت به کوزگون خبر میدهد که دیلا امروز به دادستانی رفته و کوزگون را لو نداده است. سپس به نوچه اش میگوید که کوزگون را با خود ببرد و کارهای مربوط به بذر را به او آموزش بدهد. علی پس از اینکه خبر شراکت کوزگون در قاچاق بذر بوسیله پدرش میشنود، عصبانی میشود و با سرعت رانندگی میکند. او انتظار داشته که پدرش او را با بورا شریک کند. برای همین به اتاق رأفت می رود و پس از جروبحث در آخر میگوید :{ من برای شراکت مناسب بودم. تو هیچوقت به من اعتماد نداشتی حتی از بچگی که نذاشتی دیلا رو که نوزاد بود، بغل کنم. تو از اینکه به پسرت اعتماد نکردی و بجاش به کوزگون اعتماد کردی، سخت پشیمون میشی}
دیلا در شرکت با برادرش (علی) روبرو شده و متوجه حال بد او میشود. علی رو به دیلا میگوید:{ کوزگون رو تو وارد خانواده مون کردی. متوجه نیستی که چه اشتباه بزرگی انجام دادی} علی پس از خارج شدن از شرکت با کارتال روبه رو میشود. کارتال که از برادرش بخاطر آتش زدن مغازه ناراحت است، آمده تا پیشنهاد کاری علی را قبول کند. علی نیز خوشحال میشود و میگوید کاری پر پول برایش جور خواهد کرد.
دیلا تصمیم خودش را میگیرد و به سراغ بورا میرود. او از بورا بخاطر گروگان گیری مریم عصبانی است. دیلا میگوید که پدر هایمان با هم اختلاف داشتند و در آخر یکدیگر را میکشتند. دیلا در ادامه میگوید که نباید پای کوزگون و خانواده اش را به این ماجرا باز کنند. از این رو با بورا قراری میگذارد. دیلا قول میدهد کاری کند که کوزگون از زندگی شان بیرون برود، در عوض بورا باید قضیه قتل پدرش را فراموش کند. بورا قبول میکند اما اگر دیلا به قولش عمل نکند، با روش های خودش اقدام خواهد کرد.
کوزگون متوجه شده است که رأفت اجناس دیگری نیز قاچاق می کند. او پنهانی تعدادی کامیون که بسته بندی های مشکوکی جا بجا میکنند را میبیند. کسی به او نمیگوید که آن چه اجناسی هستند و کوزگون برای اینکه بداند رأفت چکار میکند باید به طریقی وارد اتاقش شده و پرونده هارا چک کند. کوزگون یاد دوران کودکی اش در یتیم خانه می افتد که با او بدرفتاری میکردند. وزن بچه های یتیم خانه پایین تر از حد نرمان بوده و رئیس شان چیزهایی به بدن بچه ها چسب میزد تا به بازرس وزن ایده آل نشان دهد.
دیلا سراغ کوزگون میرود تا صحبت کنند. او میگوید که تمام این سالها در مورد کوزگون خیال بافی میکرده و آرزو داشته که روزی دوباره بهم برسند. اما از وقتی که متوجه شده کوزگون دیگر مانند قدیم ها او را دوست ندارد، دیگر از این رویا دست برداشته است. او به کوزگون میگوید :{ مادرت نزدیک بود بمیره، تو و خانواده ات اینجا جاتون امن نیست، تمام سهاممو به نامت میکنم تا از اینجا بری. هرچی که تو زندگیم دارم بهت میدم تا تو از اینجا بری. امیدوارم خوب به پیشنهادم فکر کنی} با رفتن دیلا، کوزگون به فکر فرو میرود.
پس از اینکه دیلا به خانه بازمیگردد، به بورا میگوید که در موضوع کوزگون سر قولش می ماند. شرمین موچ بورا را میگیرد و میخواهد بداند جریان چیست. بورا همه چیز را، از جمله قتل شرف به دستهای کوزگون و رأفت را به شرمین میگوید. شرمین از اینکه شوهرش در قتل برادرش دست داشته تعجب میکند. بورا میگوید که حتما انتقام سختی از آنها میگیرد، سپس می پرسد: { تو این جنگ، تو طرف کی هستی؟}