خلاصه داستان سریال ترکی آموزگار (معلم) قسمت 24

در این مطلب خلاصه قسمت 24 سریال آموزگار را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال آموزگار قسمت 12

سریال آموزگار قسمت 24

ییلماز از متین می پرسد که اگر میداند آکف بی گناه است چرا این مسئله را انقدر پیچیده کرده اند.

متین می گوید: «حالا دیگه چه اهمیتی داره. » ییلماز می گوید: «شاید اگه جواب درستی بدین من رو هم قانع کنید. »

متین وقتی می خواهد به او همه چیز را توضیح بدهد، فرمانده اکرم سر می رسد و متین را به جرم همکاری با مجرم آکف اردم، از اختیاراتش سلب می کند.

ییلماز جا می خورد و به ماهیر که این را فورا لو داده چشم می دوزد. او به سمت ماهیر می رود و می گوید: «من بهت گفتم این کارو نکن. من تورو برادر خودمو میدونستم.

الان هم تو همکارتو نه بلکه داداشتو از دست دادی! » ماهیر کمی از این بابت آشفته می شود.

زینب سعی می کند با آکف تماس بگیرد اما آکف هربار که اسم او را می بیند گوشی را جواب نمی دهد.

بعد زینب به ییلماز زنگ می زند و با هیجان به او می گوید که حق با آکف بوده و تانر مقصر اصلی است چون او الان همه چیز را به یاد می آورد و الان هم می خواهد همه چیز را با آکف در میان بگذارد و کمکش کند اما به او دسترسی ندارد.

ییلماز فکری می کند و می گوید: «بیاین پشت در مدرسه اما شرطش اینه کسی نبینتتون. » زینب فورا قبول می کند.

متین همین که فرصت پیدا می کند به اکف زنگ می زند و به او می گوید که نقشش افشا شده و هشدار می دهد فرمانده ای که الان بر سر عملیات خواهد آمد خیلی سخت گیر است و ممکن است در کار او خلل ایجاد کند.

او در آخر می گوید: «کار کردن با تو برام افتخار بود معلم. » آکف لبخند می زند و او هم از متین به خاطر کمک هایش تشکر می کند.

ییلماز زینب را از در پشتی وارد مدرسه می کند و از او می خواهد هرکاری می تواند بکند تا آکف تسلیم بشود.

از طرفی هم فرمانده اکرم از راه می رسد و به همه نیروهایش دستور می دهد تا به مدرسه حمله کنند.

با اینکه ییلماز از او می خواهد تا این کار را نکند چون ممکن است جان بچه ها به خاطر بیفتد اما اکرم قبول نمی کند.

آکف از دوربین مدار بسته متوجه وارد شدن زینب به مدرسه می شود. او به راهرو می رود و زینب با دیدن او با بغض اسمش را به زبان می آورد.

آن دو یکدیگر را سخت در آغوش می گیرند. زینب به او می گوید: «چیزایی که میدونی توهم نیست. من همه چیزو به خاطر میارم. پشت همه این اتفاق ها تانره. »

آکف به خاطر این که زینب او را باور دارد از او تشکر می کند اما از او می خواهد تا آنجا را ترک کند.

زینب می گوید: «آکف تسلیم شو. من دیگه کنارتم. همه چیز تموم میشه.

بدون این که کسی آسیب ببینه همه چی تموم میشه. » اما آکف آشفته می شود و می گوید که نمی تواند این کار را بکند و اصرارهای زینب هم تاثیری در تصمیمش ندارد.

وقتی بچه ها از پنجره ورود افراد پلیس را می بینند تصمیم می گیرند که زودتر بروند تا حرف های استاد آکف را بشنوند.

انها به سمت اتاق آکف می روند اما وقتی می بینند خبری از او نیست، مطمئن می شوند که او با دیدن پلیس ها فرار کرده و به نوعی جرمش را قبول کرده است.

اما گیزم با قاطعیت می گوید: « استاد آکف دروغ نمیگه. چون من وقتی رویا مرد پیشش بودم. » همه با تعجب به او چشم می دوزند.

گیزم با گریه تعریف می کند… رویا لب پشت بام با غصه نشسته بوده که با دیدن گیزم به سمتش می رود و در آغوشش می گیرد.

او به گیزم می گوید: «من دیگه از تهدیدای استاد تانر خسته شدم. اون گفته اگه به کسی بگم بابام و داداشمو میکشه. اگه این اتفاق بیفته من هیچ وقت خودمو نمیبخشم.. »

همان موقع هم گوشی گیزم زنگ می خورد و وقتی حواس او پرت گوشی می شود، رویا به سمت لبه می رود و خودش را پرت می کند.

لحظه ی آخر گیزم دست او را می گیرد اما دیگر خیلی دیر شده و رویا دستش را ول می کند… بچه ها با شنیدن این جریان با ناراحتی به گیزم خیره می شوند.

اما اسماعیل می گوید: «گیزم میدونم خیلی سخته اما آدمی که ازش دفاع میکنی الان نیست.

من دیگه خسته شدم. اینجا نمیمونم. » و بقیه بچه هام تاییدش می کنند و به دنبال اسماعیل می روند.

گیزم جایی نمی رود چون هنوز اکف را قبول دارد. اتش و چتین هم پیش او می مانند. ناگهان گیزم در دوربین مدار بسته متوجه استاد آکف و زینب می شود و خوشحال می شود که استاد انها را ترک نکرده است.

او از آتش می خواهد جلوی بچه ها را بگیرد تا دیر نشده. اما از طرفی بچه ها به نیروهای پلیس می رسند و هنوز چند قدمی با انها فاصله ندارند که آتش دکمه ی انفجار یکی از بمب ها را می زند.

بمب درست جلوی پای بچه ها منفجر می شود و سقف ریزش می کند و مانعی بین پلیس ها و بچه ها ایجاد می شود. همان موقع هم آکف مقابل بچه ها می رود.

بچه ها با عصبانیت به او چشم می دوزند اما آکف می گوید که او این کار را نکرده.

بچه ها می گویند که دیگر به او اعتمادی ندارند که زینب جلو می رود و می گوید: «به من اعتماد دارین؟ » همه با دیدن او خشکشان می زند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال آموزگار قسمت 24 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال آموزگار قسمت 25  مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *