خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 22

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 22 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 1

سریال ستاره شمالی قسمت 22

کوزی در خانه با کوگچه اتمام حجت میکند که در کمترین زمان او را شوهر می دهد. گوکچه‌ تاکید می کند که آنها در انبار فقط درس می خواندند. او علاقه ای به برنامه خواستگاری ندارد و در فکر ادامه تحصیل است.کوزی به دخترهای دیگرش هم‌ همین‌ توصیه را میکند که در شهر به این کوچکی،در صورت ادامه‌ روابط با دوست پسرهایشان،
باید به فکر ازدواج‌ باشند.
در خانه ییلدیز ،ناهیده با او حرف می زند و به او راهنمایی و توصیه های زنانه می کند.ناهیده به او‌ می‌گوید که در صورت دعوا کردن ها،هیچوقت به همدیگر نمی رسند و یک زن باید از عقل و اندامش برای جذب یک مرد استفاده کند، و ظرافت و عشوه داشته باشد. ییلدیز بعضی از این موارد را می پذیرد.ناهیده به او‌ سفارش می کند که باید بین خودش و‌ کوزی ،فاصله بگذارد.او می گوید: «چیزی که یک مرد را دیوانه میکند،ترس از دست دادن‌ است.کوزی از این بابت از تو
نمی ترسد. تو‌ باید از کوزی دور شوی،طوری که برای دیدنت،لحظه شماری کند.از فردا ،در و پنجره ها را ببند که او تو را نبیند.»
ییلدیز به فکر فرو می رود.صبح فردا، کوزی که از خواب بیدار می شود، می بیند که اطراف خانه یبلدیز با نرده های چوبی پوشیده شده است.او‌ بیرون می رود و می بیند که ییلدیز مشغول کار است. کوزی از او‌ علت این کار را می پرسد. ییلدیز
می گوید که میخواهد بین خودش و غریبه ها ،فاصله ای باشد چون او‌ هم برای خودش زندگی خصوصی دارد.
سر صبحانه،ناهیده و‌ صفر ،با اسما و شوهرش ،شکرو، صحبت از آشتی کنان میکنند.ناهیده وعده ازدواج ییلدیز را می دهد.صفر می گوید که تا وقتی کوزی، آن مدل کشتی را تحویل ندهد،با او آشتی نمی کند.
ییلدیز آنجا می آید و می‌گوید که کشتی پیش او است و آن را از کوزی پس گرفته است.ناهیده صفر را به گوشه ای می برد و از او می پرسد که اگر آن کشتی به دستش برسد،با کوزی آشتی می کند؟ صفر جواب مثبت می دهد.ناهیده به او
می گوید که در صورت همکاری او‌ برای بهبود روابط کوزی و ییلدیز، آن کشتی را برایش می آورد.
گوکچه در کلاس درس با عثمان،به همدیگر پیام می دهند. آنها در مورد مسأله خواستگاری صحبت می کنند .استاد آنها را می بیند و پیامها را خوانده و آنها را از کلاس بیرون می فرستد.
گوکچه‌ به عثمان می گوید که در ۱۷ سالگی قصد ازدواج ندارد‌. عثمان اصرار میکند و گوکچه می گوید که پس در این صورت از او جدا می شود.
یبلدیز و اسما در مغازه هستند که کوزی آنجا می رود و پنیر می خواهد. شکرو می گوید که پنیر تمام شده است. ییلدیز هم اضافه می کند که :«من پنیرها را به یک آقای ارزشمند فروختم.» او به اسما می گوید: «من پیش آن آقای ارزشمند می روم.» کوزی در این مورد ،کنجکاو شده است و از اسما در مورد آن مرد سوال می کند، اما شکرو مانع جواب دادن اسما شده و می گوید که اسرار خانوادگی را نباید به غریبه ها بگوید.کوزی به شکرو دهن کجی کرده و می رود.
امینه در کلاس مشغول طراحی چهره امین است که دوست سابق امین، آنجا می آید و برایش قهوه می آورد. او‌ عکس امین را می بیند و می گوید :«فکر می کردم مساله ای نمانده باشد، اما اشتباه می کردم.» امینه عکس را پاره کرده و در زباله می اندازد و می گوید:« تمام شد.» بچه های دیگر او را تشویق کرده و او را دختری محکم و قوی می دانند.دوست امین هم با گوکچه دست رفاقت می دهد.
ییلدیز به کلاس آموزش سرعت عشق ناهیده می رود. او فاطمه را دستیارش کرده است و قرار است با او به ییلدیز آموزش بدهند که چطور یک مرد زخمی را به یک عاشق جسور تبدیل کند.ناهیده با نشان دادن تصاویری از حیوانات به‌ ییلدیز می گوید : «ابتدا باید این گاو را متوقف کنی،او‌ بیست سال پیش تو را رها کرد و رفت،الان باید تو اینکار را بکنی. باید مثل خرگوش فرار کنی تا مثل سگ دنبالت بدود.تا وقتی که تو فرار میکنی،او دنبالت خواهد آمد.»
گوکچه با امینه و دخترها در کافی شاپ مدرسه هستند.امین می آید و بی توجه به آنها سر میز دیگری می رود. به امینه بر می‌خورد و این کار را غیرقابل تحمل می داند.امین مشغول کتاب خواندن است.امینه سر میز او می رود، ولی امین اهمیتی نمی دهد.امینه می گوید:« من باید طلبکار باشم و دلخور هستم،ولی تو بمن نگاه هم نمی کنی؟» امین به او توضیح می دهد که خودش میداند که اشتباه کرده است و وقتی که با دختر دیگری
دوست بوده، عاشق او‌ شده است، ولی این چیزی را عوض نمی کند.امینه که تحت تاثیر قرار گرفته، به امین می گوید که او را می بخشد، و امین هم باید خودش را ببخشد.اما امین‌ می گوید که اگر تاوان کارش،جدا‌ شدن از امینه باشد،او‌ این تاوان را پس می‌دهد.
در خانه ییلدیز مقداری وسایل در ساک جمع می کند و‌ دم در می گذارد.کوزی که مشغول کتاب خواندن است، توجهش جلب می شود و‌ کنجکاو است که بداند او کجا می رود؟ او از پشت حصار نگاهش می کند و دنبالش می رود.
فریده روبروی مغاره ییلدیز مشغول کار است.اسما و‌ شکرو او را تنها می بینند و می خواهند کمی در کارها به او‌ کمک کنند.اسما می گوید:« شما که وضع مالی تان خوب شده است،چرا باز اینجا کار می کنید؟»

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 22 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 23 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *