خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 69

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 69 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 69

شرف به همه ملا اوغلوها می گوید که از آنجا بروند.
ییلدیز هم به اتاقش می رود و گریه می کند.ناهیده و حنیفه پیش او می روند.حنیفه قسم می خورد که از تصمیم یاشار خبر نداشته وگرنه او را قانع می کرد.
حنیفه در ضمن به یاشار هم حق می دهد و می گوید که بدون طلاق گرفتن، پیش پدر دختر می روند؟ آن موقع مردم می گویند که یاشار به مرد متاهل دختر داده است.ناهیده می گوید که به دیگران ربطی ندارد و همه رویاهای ییلدیز از بین می روند.ییلدیز می گوید که کاش آنها را فقط نامزد می کردند و سپس گریه می کند.
کوزی و دخترها به خانه برمی گردند.کوزی کلافه است و می گوید که ییلدیز را می دزدد. دخترها از او حمایت می کنند. ییلدیز دم خانه می آید. او می گوید که تسلیم نمی شوند و باز هم می جنگند، اما کوزی می گوید که استراتژی اش را عوض کرده و او را می دزدد.
ییلدیز می گوید که با دزدیدن او مساله حل نمی شود و باز هم نمی توانند ازدواج کنند.نظر کوزی این است که در اینصورت حداقل به همدیگر می رسند.
ییلدیز می گوید که نظر پدرش مهم نیست و باید روی طلاق تمرکز کنند.در این موقع عمر از اتاق بیرون می آید و کوزی‌ با دیدن او عصبانی تر می شود‌.فریده می گوید که برای اینکه او آواره هتل ها نباشد و این خانه هم بیشتر اوقات خالی بود، پیشنهاد کرده که آنجا بماند، زیرا خانواده اش برای او پول نمی فرستند.کوزی می گوید که در انباری خانه ییلاق بخوابد. ییلدیز پا در میانی کرده و می گوید که آنجا هوا سرد است و اجازه بدهد در یکی از اتاقها بماند.کوزی خیلی کلافه شده و به ییلدیز می گوید که از این وضعیت عصبی است که او را نمی بیند و یا پنهانی می بیند.
عمر در این میان پیشنهاد می کند که همگی با هم به آنتیپ بروند و آنجا کسی آنها را نمی شناسد. ییلدیز این پیشنهاد را می پسندد و می گوید که کمی حال و هوای همه عوض می شود و در ضمن ببینند که دختر بزرگ خانواده ، عروس چه کسانی می شود؟ کوزی می گوید که دختر به کسی نمی دهد.همه آنها اصرار به رفتن دارند. ییلدیز به دخترها می گوید که از آنجا بروند تا خودش با کوزی صحبت کند. ییلدیز به کوزی می گوید که اگر از این محیط پر استرس دور شوند، شاید او کوزی را ببوسد.کوزی از این حرف خوشش می آید و با ذوق می گوید که پس تعطیلات رمانتیک را به کاپادوکیا بروند. ییلدیز می گوید که آنجا سوار بالن می شوند و او را می بوسد.
ییلدیز دوباره دخترها را صدا می کند و می گوید که تصمیم گرفتند.کوزی می گوید که او و ییلدیز به تعطیلات رمانتیک کاپادوکیا می روند.اما آنها بخشی از این برنامه نیستند و نمی آیند.دخترها اعتراض می کنند و کوزی می گوید که چون آنها درس نخواندند و باید کار کنند. ییلدیز به کوزی می گوید که باید صفر و ناهیده هم با آنها بیایند چون پدرش نمی گذارد که تنها برود .کوزی قبول می کند.عمر می پرسد که از آنجا به آنتیپ هم می روند؟ کوزی قبول می کند که آنتیپ هم برود.عمر و فریده خوشحال می شوند.
ییلدیز با کوزی و صفر و ناهیده به کاپادوکیا می روند.
آنها به هتل می روند.کوزی دو اتاق رزرو کرده است.صفر متوجه می شود که کوزی با ییلدیز می خواهد در یک اتاق باشند.صفر با اعتراض می گوید که آنها نه نامزد هستند و نه عقد کرده اند. ییلدیز هم تایید کرده و می گوید که قبل از ازدواج اینکار عملی نیست و او با ناهیده در یک اتاق می مانند و کوزی هم با صفر هم اتاق می شوند.
مینه و گوکچه از کار کردن در نانوایی خسته شده اند.مینه از اینکه کوزی و ییلدیز به تعطیلات رفته اند ولی او باید کارکند، کلافه است و می گوید که دیگر کار نمی کند و اگر آنها اشتباهی کرده اند، تاوانش نباید اینقدر سخت باشد.او گوکچه را هم تحریک می کند و می گوید که آنها هم برای تعطیلات به کاپا دوکیا بروند.گوکچه می گوید که پدر عصبانی می شود و مینه ادامه می دهد که درست است که داد و بیداد می کند ولی در نهایت دخترهایش را می بخشد.
در رستوران ناهیده برای سفر برنامه ریزی می کند.کوزی می گوید که به بالن سواری بروند.او در حسرت بوسیدن ییلدیز است.اما ناهیده آن را به روز بعد موکول می کند.ناهیده پیشنهاد می کند که به اسب سواری بروند اما صفر به شتر سواری علاقه دارد. ییلدیز می گوید که در اردو نیز می شود اسب سواری کرد اما اینجا شتر سواری بهتر است.کوزی هم پیشنهاد می کند که فردا شب به یک جای رمانتیک برای رقصیدن بروند.
پنبه مشغول بافتن است.امینه و قمر پیش او می روند و می بینند که او برای بچه پاپوش می بافد.پنبه می گوید که آن را برای بچه قمر می بافد و بعدا هم برای بچه فریده و مینه و گوکچه خواهد بافت.امینه دلش می گیرد و از آنجا به تراس می رود و گریه می کند. در این موقع، گوکچه و مینه با سروصدا آنجا می آیند و می گویند که از کار کردن خسته شده اند و روزهای جوانی شان بیهوده از دست می رود.آنها می گویند که کوزی با چشم آبی خودش به کاپادوکیا رفته و مشغول تعطیلات و خوشگذرانی است و از پنبه خواهش می کنند که او هم ، آنها را به کاپادوکیا ببرد.پنبه با خوشحالی قبول می کند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 69 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 70 مراجعه فرمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *