خلاصه داستان سریال ترکی عطر عشق قسمت ۱۷ + زیرنویس و دوبله

صنم، جان و عثمان را به هم معرفی می کند ولی عثمان بی توجه به او به طرف لیلا رفته و با او احوال پرسی می کند. صنم که نگران است عثمان با پرحرفی کار را خراب کند از او می خواهد که با جان حرف نزند و زیاد به او نزدیک نشود. ولی عثمان که دلش پیش لیلا است علاقمند است که با لیلا هم صحبت باشد تا صنم. و صنم که هرکاری می کند که عثمان کمی به او توجه نشان دهد موفق نمی شود این از چشم جان و بقیه پنهان نمی ماند.
در این بین امره باخبر می شود که جواهر فروش موضوع انگشتر را به آیلین گفته است. و حواسش را بیشتر جمع می کند. آیلین به اتاق او می رود و به او اظهار عشق می کند. ولی امره عکس های صنم را که جان برای کمپین زنان از او گرفته بود به آیلین می دهد و می گوید: «اگر برای اینها آمده ای پس بگیر. »
صنم دلشوره گرفته چون از یک طرف باید نقش نامزد عثمان را بازی کند و از طرفی دیگر برای آقای فابیو نقش نامزد جان را. ولی خودش هم عاشق جان شده و برای لحظه ای نمی تواند چشم از او بردارد. او کنار ساحل نشسته و به فکر فرو می رود. امره پیش او رفته و انگشتر را از او می گیرد و کمی با او صحبت می کند. آیلین از دور آنها را باهم می بیند و فکر می کند امره به او خیانت کرده است و برای همین دنبال فرصتی است تا زهرش را بریزد. به شرکتش زنگ می زند و از کارمند شرکت می خواهد که عکس های صنم را در اینترنت قرار دهد و طوری برنامه ریزی کند که انگار یکسال پیش آپلود شده است.
همه برای ناهار جمع می شوند. درم سر میز جان می نشیند و خود را علاقمند به او نشان می دهد. ولی جان حواسش جای دیگری است. عاکف به او خبر می دهد که بیلبوردهای شرکت را در همه جای شهر نصب کرده است. لیلا به صنم که دستانش را دور گردن عثمان حلقه کرده و نشسته خبر می دهد که آقای فابیو به کمپ وارد شده است. صنم با عجله می رود و اینبار کنار جان می نشیند و دست هایش را دور گردن او می اندازد تا آقای فابیو به آنها شک نکند. جان که تمام حرکات او را زیر نظر دارد از رفتارهای عجیب و غریب او متعجب می شود. آقای فابیو سر میز آنها می رود و انجا می نشیند. صنم دوباره از امره می خواهد انگشتر را پس بدهد. چون همه چشمشان به دست صنم است. امره انگشتر را می دهد و می گوید: «مواظب باش آیلین آن را نبیند. چون آیلین نامزد سابق من است و این انگشتر را قبلا به او داده بودم. » و صنم می فهمد که مشکل بزرگ دیگری به مشکلاتش اضافه شده است. آیلین که منتظر فرصت است می آید و سر میز جان و صنم می نشیند. وبه خاطر شهرت و موقعیت هایی که جان در کل شهر کسب کرده است به او تبریک می گوید و یادآوری می کند که جاسوسی که اطلاعات شرکت را بیرون می دهد درست کنار گوشت است و تو نمیبینی و به صورت صنم خیره می شود. جان نگاهی به صورت صنم می اندازد و او را به گوشه ای برده می گوید: «مجبور نیستی این بازی نامزدی را ادامه دهی. اصلا این پروژه فابیو برای من مهم نیست. اگر خودت می خواهی کنارم باش و دستم را بگیر. ولی مجبور نیستی ادا دربیاوری. » صنم به چشم های او خیره می شود و می گوید: «اگر بگویید برو می روم و اگر بگویید بمان می مانم. »
از آن طرف مظفر از مادرش می شنود که صنم بدون اطلاع خانواده اش نامزد کرده و انگشتر نامزدی هم دارد. مظفر که تحمل این چیزها را ندارد از آیهان می خواهد که هرچه زودتر به کمپ بروند و ماجرا را بفهمند و توضیح آیهان هم او را قانع نمی کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *