خلاصه داستان سریال ترکی وصلت قسمت 118

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 118 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال وصلت قسمت 118

عزیز و فریده محو تماشای تابلوی مینیاتور کپی شده می شوند. آنها متوجه می شوند که کنار استاد زمان، شطرنج عرفایی قرار دارد… عزیز می گوید: «به نظرم این آدم یه مسافره. » فریده با دقت بیشتر می گوید: «فکر میکنم جمره نیهان خانم این نقاشی رو از روی شوهرش کشیده. » کمی بعد عزیز از فریده می پرسد: «اگه تو این مینیاتور رو کشیده بودی چیا میکشیدی؟ » فریده به او خیره می شود و می گوید: «اول از چشمات شروع میکردم. آسمون رو رنگ چشمات میکردم. » عزیز لبخند می زند و می گوید: «من بودم درست وسط آسمون یه سنجاقک میکشیدم… » فریده به خاطر اعتمادی که دوباره به عزیز پیدا کرده اجازه می دهد تا گردنبند سنجاقکش را دوباره عزیز به گردنش بیندازد اما بعد در مورد حلقه می گوید که هنوز برای قبول کردن آن فرصت می خواهد.
فیرات شبانه وارد گالری می شود و تابلوی مینیاتور وصلت را پیدا می کند. اما به محض این که به ان نزدیک می شود صدای آژیر بلند می شود و فیرات پا به فرار می گذارد.
صالح که کنار سلطان و احمد و تکین نشسته بعد از تمام شدن آواز آنها رو به احمد می کند و می پرسد: «پسر قشنگم بگو ببینم تو عاشقی؟ » احمد جا می خورد و خجالت زده زیرچشمی به سلطان نگاه می کند. صالح می گوید: «عاشق از چهره اش مشخصه که عاشقه. هرکسی که عاشق نشده شبیه یه درخت خشکیده ست… شما عشاق رو میشناسین؟ » تکین می گوید: «بعضی هاشون شبیه مجنون آواره دشت و صحرا میشن. » سلطان هم کمی فکر می کند و می گوید: «یه عده عشقشون رو بروز میدن و یه عده اونو تو دلشون دفن می کنن. » صالح به روی آنها لبخند می زند و گفته هایشان را تایید می کند و می گوید: «عاشق با حضور معشوقه که به چشم میاد و با حرفای اون حرف میزنه… » همان موقع عبدالله وارد می شود و رو به صالح می گوید: «اسم ما مسکینه. خوشی و ناخوشی عالم برایمون یکیه. »
عزیز در خواب می بیند به کارگاه استاد ساعت سازی می رود که مشغول آموزش به پسر جوانی به اسم صالح است. او با دیدن عزیز شطرنج عرفای او را مقابلش می گذارد. عزیز هم ساعت مهمت شفیق را مقابل استاد می گذارد و می گوید: «این از کارای شماست درسته؟ » استاد چیزی در این باره نمی گوید و فقط می گوید: «صالح خیلی خوب بلنده شطرنج عرفا بازی کنه تو چرا بازی نمیکنی؟ » صالح جلو می رود و مهره ای به دست عزیز می دهد…. همان موقع عزیز از خواب می پرد و جا می خورد.
کرم مقابل مکانی که فیرات انجا می ماند است. همان موقع بولنت به او زنگ می زند و سراغ تابلو را می گیرد. او که از قبل میداند کرم دزدیدن تابلو را به دست فیرات سپرده می گوید: «همون پسره ای که مادربزرگت رو به این روز آورد و باعث شد عقلش رو از دست بده! » کرم که این را میشنود عصبانی می شود و به سمت فیرات می رود و اول سراغ تابلو را می گیرد. فیرات در خواب و بیداری می گوید که نتوانسته به تابول دسترسی داشته باشد. کرم او را با عصبانیت از روی مبل هل میدهد و یقه اش را میچسبد و شروع به مشت زدن به سر و کله اش می کند و ناگهانی اسلحه را از پشت روی سر او می گیرد و می پرسد: «تو باعث شدی مادربزرگم به این حال و روز بیفته؟ » فیرات ترسیده و جا می خورد…
فریده در یک روزنامه ی قدیمی در بخش حوادث، خبری در مورد قتل عمه اش فریده را می خواند و شوکه شده و اشک می ریزد.
عزیز به دیدن صالح می رود. صالح با اخم مقابل در می ایستد و عزیز شطرنج عرفایش را نشان او می دهد. صالح در را به رویش باز می کند و عزیز تخته را روی میز می گذارد و منتظر می ماند…

امیدواریم از مطالعه  خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 118 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 119 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *