خلاصه داستان سریال ترکی وصلت قسمت 59

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 59 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال وصلت قسمت 59

عزیز می فهمد که تن جونیت، همان زندانی میخارد و می گوید: «تو دلت دعوا میخواد؟ من نمیخوام دعوا کنم.»

جونیت می گوید: «یعنی میگی میترسی؟! » عزیز می گوید: «نه فقط از بیخودی دعوا کردن خوشم نمیاد! »

جونیت از سر راهش کنار می رود و مرد دیگری کنار عزیز می نشیند و می گوید: «از نگهبان شنیدم سه تا جرم داری! »

عزیز می گوید: «اونطور نیست. من کسیو نکشتم. » مرد می گوید: «ذاتا همه اینایی که اینجان، جرمی ندارن! »

وقتی فریده و نهیر سراغ یالچین می روند و فیلم های دوربین را به او می رسانند، یالچین می گوید که قبلا ویدیوها را چک کرده بودند و با عصبانیت به فریده چشم می دوزد.

فریده دلیلش را می پرسد و یالچین می گوید: «قرار نبود خودت رو قاطی این چیزا کنی و برای خودت دردسر درست کنی ! سعی نکن قهرمان بازی دربیاری! » و فریده قبول می کند.

وقتی طلب کارهای نزول حصیبه به در خانه می آیند و تهدیدش می کنند که زودتر پول را به دستشان برساند، فیرات حرف هایشان را می شنود و بدون این که مادرش بفهمد از خانه بیرون می زند.

حصیبه سفته ها را دستش گرفته و با نگرانی به آنها خیره می شود و نمیداند چطور باید آنها را پرداخت کند که آنیتا کنارش می نشیند.

حصیبه نگاهی به او می اندازد و یادش می افتد که او زن ثروتمندی است و نقشه ای می کشد.

از طرفی فیرات به دیدن کرم می رود و به او می گوید که به پول نیاز دارد و با این که کارت او در دستش است اما بهتر دیده که اجازه اش را بگیرد.

کرم با مهربانی به او می گوید هرچقدر بخواهد می تواند از آن کارت پول برداشت کند و نیازی به این نیست با این حالش این همه راه را بیاید.

عزیز در زندان و روی تختش به خواب می رود که جونیت بالش را روی صورت او می گذارد و فشار می دهد.

عزیز کمی تقلا می کند و بعد بی حرکت می ماند. جونیت بالش را کنار می کشد و همان موقع عزیز چشمانش را باز کرده و بلند می شود و مقابل جونیت می ایستد و می گوید: «نباید کاری کنی که نمیتونی تحمل نتیجه شو داشته باشی. »

جونیت به سمت عزیز حمله می کند و عزیز با دادن جاخالی و چند مشت به صورت و شکم او، نقش بر زمینش می کند.

مردی مسن از بین زندانی ها به سمت عزیز می رود و می گوید: «تو عزیز کورکمازری. فکر میکردیم با یه پسر ثروتمند و لوس طرفیم! » عزیز با تعجب به او نگاه می کند.

مرد می پرسد: «تو واقعا کی هستی عزیز؟ تو بچه خانواده سیاه نیستی و با کوچه و خیابون هم کاری نداری. تو چاکال نجمی رو از کجا میشناسی؟ به خاطر این که از تو محافظت کنه بعد این همه سال خودشو نشون داده… » عزیز به یاد حرف های بابا صالح درمورد نجمی می افتد…

حصیبه بازوی آنیتا را گرفته تا به سمت بانک بروند. آنیتا هم سعی می کند رمز کارتش را به یاد بیاورد که فائق انها را در خیابان می بیند و حصیبه به دروغ می گوید که برای پیاده روی آمده اند اما همان موقع آنیتا می گوید: «رمزو پیدا کردم! »

فائق جریان را می پرسد و آنیتا می گوید: «دخترم آلیس به پول نیاز داره و روش نشده به من بگه. به آبجی جصیبه گفته. داریم میریم حقوقم رو بگیریم تا واسش بفرستیم! »

فائق با عصبانیت به حصیبه چشم می دوزد و بعد وقتی به خانه برمی گردند با عصبانیت می گوید: «تو نمیتونی بدون چشم داشت به کسی کمک کنی؟! انسانیت نداری؟! »

حصیبه از رو نمی رود و می گوید: «تو هیچ میدونی خرج خورد و خوراکتون چقدر میشه؟ حصیبه چقدر بدبخته که باید از این همه آدم مراقبت کنه بدون این که یه قرون پول داشته باشه! »

فائق به حال او افسون می خورد و همان موقع هم فیرات وارد خانه می شود و وقتی می فهمد مادرش قصد داشته سر آنیتا را شیره بمالد دلخور می شود و پاکت پول را مقابلش می گذارد و می گوید: «بیا با اینا بدهیتو بده! »

روز دادگاه عزیز بعد از دو روز فرا رسیده. او مقابل قاضی نشسته و منتظر حکمش است…

امیدواریم از مطالعه  خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 59 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 60 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *