خلاصه داستان سریال ترکی وصلت قسمت 88

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 88 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال وصلت قسمت 88

وقتی آلتان به شرکت می آید و سرپیل با او به گرمی برخورد می کند، داملا جلو می رود تا ببیند او کیست و وقتی می فهمد نزدیک ترین دوست به عزیز است تصمیم می گیرد خودش را به آلتان نزدیک کند.

آلتان به اتاق عزیز می رود و عزیز با نشان دادن برگه ها می گوید: «از یه محله چرا باید انقدر کوچ کنن برن!؟ » و بعد فکری به سرش می اید و ادامه حرفش را قطع می کند. او از التان می خواهد تا در مورد کسی به اسم کادیر تحقیق کند.

سلطان با دیدن فریده از او می خواهد تا چند روزی خانه ی آنها بماند چون نمی تواند وجود نهیر در خانه شان را تحمل کند. فریده کمی این پا و آن پا کرده و می گوید که خانه شان کوچک است و ممکن است راحت نباشد.

سلطان می فهمد که نباید همچین درخواستی از او میکرده. کمی بعد عزیز پیش فریده می نشیند. فریده با او رسمی صحبت می کند و وقتی ناراحتی عزیز را می بیند می گوید: «اونی که خواست این بازی رو ادامه بده تویی. منم دارم همراهی میکنم. »

عزیز به او حق می دهد و بعد گردنبند و انگشتر را به فریده برمیگرداند و می گوید: «اینارو هروقت منو بخشیدی استفاده کن تا بفهمم که منو بخشیدی… » و بعد می گوید: «احساس میکنم چیزای خیلی بزرگتر از هر دفعه منتظر ماست. »

فریده لبخند می زند و می گوید: «تا وقتی تو نیفتی من نمیفتم. » عزیز هم لبخند می زند و می گوید: «اگه بیفتم چی؟ » فریده می گوید: «اون وقت دیگه اصلا نمیفتم تا تورو بلندت کنم.. » مروه از این صمیمیت آنها عکس می گیرد و برای نهیر می فرستد.

نهیر با دیدن عکس حالش بد می شود و فورا به تحسین زنگ می زند و می گوید: «ما با هم قرار گذاشته بودیم و تنها شرط من عزیز بود. پس چیشد؟ »

تحسین با بیخیالی و به تمسخر می گوید: «اینجور کارها با زور نمیشه دخترم! خب نمیخوادت دیگه! » نهیر انقدر از حرف ها و لحن او حرص می خورد که تصمیم می گیرد انتقامش را بگیرد و برای همین به یکی از دوستان خبرنگارش زنگ می زند و می گوید: «یه خبر خیلی مهم رو ازت میخوام چاپ کنی تا همه بفهمن! »

وقتی حصیبه به خانه می رسد بوی دود همه جای خانه را گرفته و انیتا هم خوابش برده است. حصیبه با عصبانیت و لعن و نفرین آنیتا، غذایی که او روی گاز گذاشته بود را خاموش می کند.

خبری که نهیر در رسانه ها پخش کرده در شرکت هم غوغا به پا کرده. خبرنگارها جلوی در صف بسته اند و مدام سوال می پرسند. عزیز و کرم و سلطان با دیدن آنها تعجب می کنند که کرم خبر را به دست سلطان می دهد.

فریده هم همراه عزیز خبر را در اینترنت می خواند. خبر در مورد پریهان و دلیل خودکشی او و نقشه ای برای کشتن فریده با زهر بوده، است.. سلطان با خواندن خبر فریاد بلندی می کشد و سوار ماشین شده و از انجا دور می شود. کرم هم دنبالش می کند.

تحسین فهمیده که این کار نهیر بوده و به او زنگ می زند و با عصبانیت سرزنشش می کند. نهیر در حالی که گریه می کند به او می گوید: «چیزای خیلی بیشتری هست که میدونم. مجبورین دوباره با من سر میز قرارداد بشینین! »

فیرات به عزیز زنگ می زند و از او می خواهد تا خبرهای بیشتری از خانواده ی کورکمازر ها پخش نکرده جایی که می خواهد بیاید. عزیز قبول می کند.

فریده وقتی به خانه می رسد، این خبر در تلوزیون پخش می شود. حصیبه با دیدن خبر به فریده می گوید: «ببین چجوری خودت رو به پسر زنه چسبوندی که خواسته بکشدت! » فریده با عصبانیت تلوزیون را خاموش می کند و حصیبه هم سعی می کند تا فائق چیزی از این ماجرا را نفهمد.

کرم سلطان را در جنگل در حالی که گریه می کند پیدا می کند. سلطان به او می گوید: «چجوری باور کنم مادرم میخواسته پسر خودش رو بکشه؟ »
حصیبه موقع شام به اتاق جان می رود تا او را صدا بزند اما خبری از جان نیست.

او داد و فریاد راه می اندازد و به کوچه می رود و در به در دنبال جان می گردد و در نهایت از استرس زیاد روی زمین می افتد. فریده هم به دنیال جان کوچه و خیابان را می گردند. مردی اسلحه به دست او را دنبال می کند.

صالح مهره را می اندازد و این بار مهره روی کلمه ی تقدیر می نشیند. صالح می گوید: «اگه فکر میکنی وقتی بدی نابود بشه و ادعاها نیست بشه میتونی بهش برسی، ابدا نمیتونی بهش برسی. فقط اگه خدا بخواد بهش میرسی… یعنی وصال از چیزی که خودت میخوای نه، از چیزی که اون میخواد به واقعیت میرسه. » صدایی از بیرون به گوش می رسد و صالح و بقیه بیرون می روند که همان موقع چند نفر نقاب به سر رو به صالح اسلحه می کشند.

فیرات عکس هایی از برگه هایی که از دفتر تحسین گرفته را به عزیز نشان می دهد. عزیز با دیدن آنها جا می خورد و کمی عصبی می شود و می پرسد: «از کجا پیدا کردی؟ »

فیرات می گوید: «از دفتر بابات. حالا بریم سر توافقمون. باید دست از سر خواهرم برداری. به بابات هم میگی دست از سر خانواده م برداره وگرنه این مدارک رو سریعا به رسانه ها میدم. » همان موقع صدای شلیک اسلحه به گوش می رسد و عزیز فورا به خیابان می رود.

امیدواریم از مطالعه  خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 88 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 89 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *