خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۸۱ + زیرنویس و دوبله

۰DM7LaKtaMA
همگی فرار کرده و سوار ماشین می شوند. افراد آقا مرتضی دنبال آنها افتاده و چند ماشین آنها را تعقیب میکنند و به ماشین تیر اندازی میکنند . رحمت سریع با چیچک تماس گرفته و موضوع را میگوید. جمیل با کلانتری تماس میگیرد و از آنها میخواهد که در اتوبان جلوی ماشین افراد مرتضی را بگیرند . پلیس ماشین های افراد مرتضی را گرفته و آنها را دستگیر میکند. خانواده فیلیز همگی در ماشین هستند و سپس با خیال راحت به راهشان ادامه می‌دهند. آنها که جایی را برای ماندن ندارند، به پیشنهاد فکری تصمیم میگیرند به خانه یکی از برادرهای او در یکی از شهرهای اطراف بروند. آنها در جاده متوجه می شوند که باک ماشین در تیر اندازی سوراخ شده و بنزینشان تمام شده است. برای همین تا صبح در ماشین می‌خوابند. آنها صبح بعد از بیدار شدن، از توفان خبر میگیرند. توفان میگوید که افراد مرتضی از او اسمی نبرده اند. او همچنین میگوید که در کوچه و مقابل خانه افراد او کشیک میدهند و آنجا اصلا جای امنی نیست‌‌.
باریش از بچه ها میخواهد ماشین را هول بدهند تا به تعمیرگاه برسند. آنها ماشین را تعمیر میکنند. فیکو و کیراز خیلی ناراحت هستند و بخاطر اتفاقات اخیر ذهن‌شان آشفته شده. باریش تصمیم میگیرد بخاطر روحیه آنها فیلم بازی کند و با هماهنگی رحمت و فیلیز به بچه ها میگوید که مرتضی دستگیر شده و آنها در امان هستند، اما برای اینکه حال و هوای خودشان عوض شود به سفر می روند. بچه ها خوشحال می شوند و نگرانی شان کم می‌شود.
در خانه، مادر جمیل از ماندن چیچک در خانه آنها بدون عقد ناراضی است و نگران حرف مردم است. او از اینکه چرا چیچک به خانه برنمی‌گردد خبر ندارد. جمیل با او بحث میکند و میگوید که چیچک تا زمان ازدواج آنجا خواهد ماند. توفان دم در آمده و به جمیل میگوید که افراد مرتضی همه جا هستند. جمیل تصمیم می‌گیرد به همراه چیچک به رستوران برود تا او تنها نباشد.
خانواده فکری به خانه برادرش می رسند، اما کسی در خانه نیست. باریش برای اینکه بچه ها آشفته نشوند پیشنهاد پیکنیک میدهد. انها به دریاچه ای در اطراف رفته و اتراق می کنند. باریش دنبال قلاب ماهیگیری میرود و فکری و کیراز از حیاط خانه های مردم سبزی و تخم مرغ می‌دزدند. رحمت نیز آتش درست میکند. آنها ماهی گرفته و غذا درست میکنند و مشغول تفریح و بازی می شوند و حسابی خوش میگذارنند.
در رستوران، جمیل که نگران وضعیت است به همراه توفان به کلانتری می رود تا از دوستش بخواهد که اطلاعاتی در مورد مرتضی و نقطه ضعف و دشمنان او پیدا کنند تا از طریقی بتوانند با او مقابله کنند.
وقتی چیچک در رستوران تنهاست، نجیبه خانم به آنجا آمده و با نگرانی میگوید که افرادی در محله و بازار دنبال فکری می‌گردند و از او نیز پرس و جو کرده اند. همان لحظه ماشین نوچه های مرتضی دم در رستوران نگه می‌دارد. چیچک به شدت ترسیده و سریع به آشپزخانه می رود و زیر سینک پنهان می شود. نجیبه خانم ناچار است که تظاهر کند رستوران مال اوست. وقتی مرتضی به همراه افرادش داخل می آیند، سراغ صاحب رستوران که دختر فکری است را میگیرد. نجیبه خودش را به ندانستن زده و با ترس زیاد میگوید که او را نمی‌شناسد. نجیبه خانم از ترس بیهوش می شود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *