خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۸۲ + زیرنویس و دوبله

O3O9MV_GMQQ
چیچک پنهانی با جمیل تماس گرفته و ماجرا را به او میگوید. توفان سریع به رستوران می رود. مرتضی با نجیبه خانم که به هوش آمده است، سر میز نشسته. توفان سر میز دیگری به عنوان مشتری نشسته است و به شدت استرس دارد. او به بهانه آب خوردن به آشپزخانه می رود و چیچک را میبیند. او از چیچک میخواهد که فعلا همان زیر پنهان باشد.
کمی بعد، جمیل با لباس پلیس و اسلحه داخل آمده و سر میز مرتضی که اسلحه اش را روی میز گذاشته می نشیند و سعی دارد او را با حرفهایش بترساند. او از مرتضی میخواهد که اسلحه اش را بردارد. صالح دوست پلیس جمیل به رستوران می آید . او از دیدن جمیل در لباس پلیس شوکه می شود اما به روی خودش نمی آورد و وانمود میکند که جمیل رییس اوست. جمیل به مرتضی میگوید که نامزدش در این رستوران کار میکند و نمیخواهد در اینجا مشکلی ایجاد شود. مرتضی و افرادش از رستوران می روند. صالح، جمیل را بخاطر پوشیدن لباس پلیس و داشتن اسلحه ملامت میکند و میگوید که با این کارها او را نیز به دردسر می اندازد. آنها سپس نشسته و در مورد پیدا کردن راهکاری برای خلاص شدن از دست مرتضی همفکری میکنند‌.
خانواده فکری شب را در کنار دریاچه می‌گذرانند. فیلیز نگران وضعیت خودشان است و باریش سعی دارد او را برای روزهای خوب امیدوار کند.
صبح، وقتی آنها از خواب بیدار می شوند، به سمت خانه برادر فکری می روند. آنها متوجه می شوند که برادر فکری به سفر رفته و هنوز برنگشته است. فکری عصبی می شود و سعی دارد در خانه را باز کند. همان لحظه، پسری که در حال تلفن صحبت کردن است و در مورد خواستگاری رفتن صحبت میکند، وقتی خانواده فکری را در حیاط میبیند با عصبانیت داخل آمده و بخاطر اینکه غریبه ای در حال باز کردن در خانه آنهاست با فکری دست به یقه می شود. فکری خودش را معرفی کرده و میگوید که آنها خانواده الیبول هستند. آن پسر خوشحال شده و خودش را آرسین، برادرزاده فکری معرفی میکند. او داخل خانه می رود و دسته کلید بزرگی می آورد و به آنها میگوید که خانه خودش جای دیگری است و بسیار بزرگ و ویلایی است. ارسین خانواده فکری را به خانه خودش می برد. بچه ها از دیدن خانه بزرگ و استخر دار خوشحال می شوند.
مرتضی و افرادش دوباره به رستوران می روند. این بار آنها چیچک را نیز در کنار نجیبه خانم می بینند. چیچک به شدت ترسیده است. نجیبه خانم به افراد مرتضی میگوید که فکری و خانواده اش به شهر دیگری رفته آمد. مرتضی نجیبه خانم را با خودش می برد و از افرادش میخواهد که به شهری که فکری رفته است بروند و تک تک خانه ها را گشته تا او را پیدا کنند.
ارسین برای خرید مواد غذایی از خانه بیرون می رود. فکری که به او شک دارد او را دنبال میکند و از مکالمات او متوجه می شود که آرسین دروغ گفته است. او جلو رفته و با آرسین صحبت میکند. ارسین مجبور می شود واقعیت را به فکری توضیح دهد. و میگوید که پولدار نیست و در واقع با خانواده اش بخاطر ازدواج با دختری مشکل دارد. او به دختری که میخواهد، دروغ گفته و خودشان را پولدار نشان داده است. آن خانه نیز خانه یک فرد پولداری در آلمان است که پدرش کارهای خانه او را انجام میدهد. ارسین میگوید که با خانواده اش قهر کرده و از فکری میخواهد به او کمک کند تا بتواند با آن دختر که پولدار هستند، ازدواج کند. او در عوض به فکری پیشنهاد چند تکه طلا که در جیبش دارد را میدهد.
استاد علی با رحمت تماس گرفته و رحمت میفهمد که افراد مرتضی تا دانشگاه نیز برای پرس و جو رفته اند. دنیز وقتی در دانشگاه ماجرا را میفهمد به رستوران می رود. او با جمیل و چیچک و توفان نشسته و دنبال راه حلی هستند. دنیز پیشنهاد می‌دهد که به مرتضی نزدیک شود و سپس از او عکس بگیرند و با آن عکسها او را تهدید کنند که به زن مرتضی نشان میدهند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *