خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 254
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 254 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
ناجیه به کلانتری پیش دادستان می رود و میگوید که خطیب، قاتل جنگاور است.
خطیب به جنگل می رود و به شرمین میگوید که تا برگشتنش از ماشین پیاده نشود. او سپس پای یک درخت، کیف را میگذارد و گوشه ای پنهان می شود. کمی بعد غفور به آنجا آمده و با ذوق کیف را باز میکند. او با دیدن روزنامه های مچاله شده، عصبانی می شود. همان لحظه خطیب از پشت سر او می آید. آنها با یکدیگر بحث کرده و درگیر می شوند. خطیب اسلحه اش را در می آورد و به سمت غفور میگیرد. غفور با یک ضربه، اسلحه را از دست خطیب میگیرد و به اشتباه به سمت او شلیک میکند. شرمین از پشت درخت، تمام این صحنه را میبیند. غفور از کاری که کرده شوکه شده است. او جنازه را به گوشه ای میکشد و اسلحه را داخل رودخانه می اندازد. سپس با گریه می رود.
ثانیه سوار ماشین می شود و به خانه می رود.او مردد است که باید چه کار کند.
صبح، غفور از جایش بلند نمی شود. ثانیه او را صدا می زند و غفور میگوید که حالش خوب نیست. ثانیه او را بلند میکند و میگوید که امروز کارهایشان زیاد است. سپس با هم به آشپزخانه می روند.
چتین به آشپزخانه آمده و خبر میدهد که قاتل جنگاور، خطیب بوده است و پلیس ها دنبال خطیب میگردند، اما هنوز او را پیدا نکرده اند. غفور با شنیدن این قضیه حالش بد شده و فشارش می افتد.
چتین و گولتن، به بیمارستان می روند تا برای زلیخا غذا ببرند. گولتن داخل اتاق پیش زلیخا می رود. چتین دم در اتاق، به دمیر خبر میدهد که قاتل اصلی جنگاور خطیب بوده است و دنبال او هستند. دمیر عصبی می شود.
در اتاق، گولتن از زلیخا به خاطر خودکشی اش گلایه میکند و میگوید که از او انتظار داشته است تا برایش درد دل کند و مشکلاتش را درون خودش نریزد. زلیخا به او نیز از حقیقت چیزی نمیگوید و فقط میگوید که خودش را قوی تصور میکرده، اما دیگر برای ندیدن بچه هایش طاقت نیاورده بود.
در خانه، تکین که حرفهای بهیجه او را به فکر انداخته بود، ایلماز را صدا می زند و میگوید که از فردا خبر ندارد و میخواهد که اسم ایلماز را به شناسنامه اش ببرد تا بعد از خودش، اموال او بی صاحب نماند. ایلماز ابتدا قبول نمیکند، اما تکین میگوید که این کار را به خاطر آینده کرمعلی انجام میدهد.
یک مرد جوان که به خودش رسیده است با ماشین خود داخل شهر آدانا می آید. او به چکوراوا رفته و از اهالی بازار، سراغ تکین را میگیرد.
در بیمارستان، دمیر به اتاق زلیخا می آید و میگوید که برای فهمیدن ماجرای پرونده جنگاور پیش دادستان می رود.
بعد از رفتن دمیر، زلیخا از گولتن میخواهد که سریع ایلماز را صدا بزند تا پیش او بیاید، زیرا کار فوری با او دارد.
گولتن دم شرکت ایلماز می رود و میگوید که زلیخا میخواهد او را ببیند.
ایلماز به بیمارستان پیش زلیخا می رود. او دست زلیخا را میگیرد و از اینکه او زنده مانده خدا را شکر میکند.
زلیخا بی مقدمه و با استرس، به ایلماز میگوید که چیز مهمی به او میگوید و از او میخواهد قسم بخورد که از او عصبانی نشود. سپس به او میگوید که عدنان، پسر اوست…
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 254 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 255 مراجعه فرمایید .
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم