خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 25

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 25 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 25

یبلدیز با گریه از خانه بیرون می آید.کوزی هم بیدار می شود و تعجب میکند که کجا هست؟ در این موقع صفر وارد اتاق می شود و کوزی را در اتاق ییلدیز می بیند‌.او میپرسد:« تو در اتاق ییلدیز چکارداری؟ ییلدیز کجاست؟» کوزی اظهار بی اطلاعی می کند. ناهیده و پنبه با شنیدن سروصدا، آنجا می روند و می فهمند که دستشان رو شده است.صفر آنها را سرزنش می کند و از اینکه دوباره به آنها اعتماد کرده،ناراحت است.
صفر باز هم سراغ ییلدیز را از کوزی می گیرد و او می گوید:«اخرین چیزی که یادم می آید،اینه که نوشیدنی خوردیم و بعدش هیچ چیزی یادم نیست.». کوزی از آنجا می رود.
کوزی به درخانه ییلدیز می رود، اما کسی خانه نیست.دخترها بیرون می آیند و کوزی سراغ ییلدیز را می گیرد،ولی انها خبر ندارند. دخترها می پرسند که چرا دیشب خانه نیامده و کجا بوده؟ کوزی می گوید که از دیشب هیچ چیزی یادش نمی آید و انگار مشکلی پیش آمده است.
کوزی‌ از اسما و شکرو هم درباره ییلدیز سوال میکند،ولی آنها نمی دانند که او کجاست.‌کوزی به خانه فاطمه می رود و فکر می کند حتما آنجا هست.فاطمه می گوید که ییلدیز آنجا نیامده و میپرسد که مشکلی پیش آمده؟کوزی توضیح می دهد که ییلدیز از او عصبی و‌ ناراحت شده و باید او را ببیند.فاطمه می گوید ، اگر او ناراحت باشد ،به مکان گریه کردنش می رود.کوزی محل آنجا را میپرسد.
ییلدیز کنار دریا،روی صخره ها ایستاده و با خودش حرف می زند:« دیگر خسته شده ام.وقتی که فکر می کنم که خوشحالم،بیشتر عذاب میکشم.خدایا،چکار کنم که این عشق را از من بگیری؟یا اینکه جانم را بگیر که راحت شوم.»
صفر،ناهیده و پنبه را روی کشتی آورده و آنها را توبیخ می کند .ناهیده در دفاع از خودش می گوید:« من بخاطر عشق و رساندن آنها به همدیگر ،اینکار را کردم.»
پنبه هم تقصیرها را گردن ناهیده می اندازد.صفر به آنها اخطار می دهد که از این به بعد در اطراف کوزی و ییلدیز نباشند.صفر هردوی آنها را در آب می اندازد، بعد می بیند که آنها هیچکدام شنا بلد نیستند و برایشان تیوپ می اندازد.
ییلدیز کنار ساحل ایستاده.ناگهان کوزی از پشت
ظاهر می شود و او را بغل می کند.
ییلدیز جا می خورد و‌ میگوید:« تو اینجا چکار میکنی؟»کوزی می گوید که از ماجرای دیشب چیزی یادش نیست و اگر هم اتفاقی افتاده باشد،مثل یک راز بین خودشان باقی میماند.ییلدیز می گوید که هیچ اتفاقی بین آنها نیفتاده است.کوزی میپرسد:« پس تو برای همین ناراحت هستی؟ ما هنوز تازه داریم شروع میکنیم و خیلی چیزها را با هم تجربه می کنیم.» یبلدیز می گوید:« چیزی نشده و از این به بعد هم نمی شود.»
کوزی نمی فهمد که ناراحتی او از چه هست و دلیل مشکلش را می پرسد.
ییلدیز جواب می دهد :« صبح که بیدار شدم،از اینکه کنارت بودم،خوشحال بودم،اما تو مرا شعله صدا زدی و معلوم است که زیر فکر واحساس تو‌،هنوز هم شعله هست.» کوزی با اطمینان می گوید:« زیر فکر و احساس من فقط یک چیز است، آن هم تو هستی،این را از چشم هایم می توانی بفهمی.» ییلدیز نمی پذیرد و از آنجا می رود.
امینه تمرین میکند که چطور با امین خداحافطی کند. گوکچه هم می گوید که دیگر سوار مینی بوس نمی شود.عمر آنجا می آید و می خواهد با فریده حرف بزند،اما او‌ می گوید که همه چیز بین آنها تمام شده و از او میخواهد زودتر از انجا برود.
ییلدیز می خواهد تنها باشد. او به یک ساختمان قدیمی کنار ساحل می رود.کوزی دنبالش می رود و می گوید:« من به تو اعتراف می کنم که عاشقت هستم ولی تو فرار می کنی.اگر من عاشق شعله باشم،کافی است زنگ بزنم تا بیاید.او الان دنبال
آشتی کردن است.من دیگر عاشق توی کله قرمزی چشم آبی هستم.اگر من اسم اونو در خواب گفته ام، طبیعی است.چون که ما بیست سال کنار هم خوابیدیم.من گیج و خواب بودم. من از تو یک شانس دیگر می خواهم.»
ییلدیز ناراحت است و‌ می گوید :« تو بیست سال دیر کردی» و می رود.
دخترها با هم حرف می زنند و فریده را دلداری می دهند که خودش را عذاب ندهد. گوکچه می گوید که :«ما دختران کوزی هستیم و امشب می خواهیم‌ به تفریح و خوشکذرانی برویم.» فریده مقاومت می کند ولی او را راضی می کنند .پنبه می آید و از رفتن به پارتی خوشحال می شود.
در خانه شرف،خانواده او و خانواده کاراوغلو ها ،در محوطه حیاط خانه ،دسته جمعی می رقصند‌ و خوشحال هستند.سر میز غذا،صحبت از عروسی می شود.امینه می گوید که صحبت عروسی هست اما از خودشان خبری نیست.بویراز علت عروسی نگرفتن را تقصیر قمر می اندازد ،که کارهای غیر عملی را میخواهد انجام دهد‌.بویراز دلخور است.همه منتظر هستند که قمر جواب بدهد.
کوزی و ییلدیز هر کدام با ماشین های خودشان بر می گردند.کوزی فکر می کند که او تلافی عذاب هایی را که کشیده است،می کند.یبلدیز به او می گوید:«اول به من خواهر می گویی،بعد دوست تو می شوم،الان هم عشق ات می شوم.پس تو هم برادر و دوست من هستی» کوزی عصبی می شود.ییلدیز به خانه اش رفته و در را می بندد.کوزی به او حق می دهد، اما از او می خواهد در را باز کتد تا با هم حرف بزنند.کوزی می گوید:« منو عاشق خودت کردی،الان هم منو به التماس می اندازی.»

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 25 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 26 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *