خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 281

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 281 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 152

سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 281

کفشهای هولیا را طبق رسم، دم در خانه گذاشته‌اند. هامینه دم در می رود و کفش هولیا را برداشته و بغل میکند. سپس داخل میان جمعیتی که برای مراسم آمده اند می رود. مداح آمده و شروع به خواندن دعا و روضه میکند. دمیر گوشه ای نشسته و گریه میکند. اوزوم پیش دمیر می رود. او دمیر را دلداری داده و می‌گوید که اوایل از دست دادن مادر سخت است، اما به مرور عادت می‌کند و این واقعیت را می‌پذیرد. سپس از دمیر میخواهد که گریه نکند، زیرا مادرش از آسمان او را میبیند و ناراحت می شود. او می‌گوید که شبها اگر از خدا بخواهد، مادرش به خواب او خواهد آمد. دمیر اوزوم را بغل میکند.
زلیخا میخواهد کفش هولیا را از هامینه بگیرد، اما هامینه با فریاد می‌گوید که کفش دخترش را به کسی نمیدهد، و آن را ناز میکند.
تکین با ناراحتی با دمیر صحبت میکند و میگوید که از این به بعد دیگر هولیا نیست و هیچ پشیمانی سودی ندارد، و خود او نیز بعد از هولیا نابود شده است.
سودا به مراسم می آید. همه با تعجب به او نگاه کره و پچ پچ میکنند. زلیخا به استقبال او آمده و بغلش میکند. او از سودا میخواهد داخل بنشیند، اما سودا قبول نمیکند و میگوید که فقط برای عرض تسلیت آمده است. سپس بیرون می رود. دمیر دنبال او می رود. سودا به او نیز تسلیت گفته و ماجرا را سوال میکند. دمیر می‌گوید که کسی خبر ندارد او چرا به خرابه رفته بود، و طلاهایش نیز برداشته شده است، اما پولهای کیفش را بر نداشته اند و هرکس که بوده، قصد داشته قتل را به دزدی ارتباط بدهد. سودا ابراز ناراحتی میکند و دمیر را بغل میکند.
بهیجه نیز به مراسم آمده و گوشه ای نشسته اند.
بعد از رفتن میهمانان، همه اعضا و کارکنان خانه، ماتم زده گوشه ای نشسته و به هولیا و رفتن او فکر میکنند.
صبح روز بعد، تشییع جنازه هولیا است. زلیخا و ثانیه و گولتن در حال شستن جنازه هستند. زلیخا رو به هولیا می‌گوید که همیشه گفته بود او را حلال نمیکند، اما حالا همه حق خودش را حلال میکند و دلخوری از او ندارد. ثانیه نیز هولیا را حلال میکند.
در خانه تکین، مژگان رو به بهیجه با طعنه می‌گوید که عجیب است که دقیقا زمانی که بهیجه گفته بود باید از شر هولیا خلاص بشوند، هولیا به قتل رسیده است. سپس سوال میکند که آیا این عجیب نیست؟
بهیجه از حرف مژگان عصبانی شده و از اینکه او به عمه خودش قاتل می‌گوید، با عصبانیت به سمت اتاق می رود تا چمدانش را جمع کند. مژگان دنبال او می رود و می‌گوید که فقط یک سوال ساده پرسیده است و دلیلی برای عصبانیت بهیجه وجود ندارد و یک جواب میخواهد. بهیجه باز هم عصبانی شده و با مژگان بحث میکند.
او سپس سوار ماشین می شود و برای مژگان به خاطر تهمتی که به او زده، ابراز تأسف میکند و میگوید که به زودی پشیمان و شرمنده می شود. سپس می رود.
مژگان با خودش دعا میکند که بهیجه ارتباطی با قتل هولیا نداشته باشد.
در آرامگاه، همه بالای سر جنازه ایستاده اند تا نماز میت بخوانند. کمی بعد، سودا به مراسم می آید. همه دوباره از اینکه او به خودش جسارت داده و به آنجا آمده است با هم پچ پچ میکنند. چند دقیقه بعد، پلیس به آنجا آمده و سودا را دستگیر میکنند و همراه خود می برند. همه متعجب می شوند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 281 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 282 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *