خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 35

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 35 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 35

پنبه و امینه اسامی مهمانها را می نویسند.در می زنند و قمر باز می کند و کوزی وارد می شود.‌ پنبه جلو رفته و او را بغل می کند و می گوید که او را به دکتر رسانده است.کوزی با مادرش هم رو بوسی می کند،اما شرف همچنان سخت گیر است‌.
کوزی سراغ دخترها را می گیرد.دخترها با دیدنش خوشحال می شوند.او با دخترها صحبت کرده و موضوع طلاق را مطرح می کند و می گوید که شعله و گوکچه به آن راضی نیستند و‌ ممکن است گوکچه کارهای نامناسبی انجام دهد که باعث شود ییلدیز از او جدا شود.
کوزی از آنها می خواهد که مراقب گوکچه باشند.
ناهیده با ییلدیز کنار ساحل قدم می زنند.او از احساسش صحبت می کند و اینکه کوزی را همه جا ،در دریا،در جنگل،کوه و بیابان می بیند‌.ناهیده می گوید که وقتی دیگر او ناامید شده بوده، سرنوشت کوزی را کنارش آورده است.حالا ،او یک کوزی عاشق،رمانتیک و نترس است. ییلدیز می گوید که با تمام وجودش می خواهد این را باور کند.
کوزی به دخترها سفارش می کند که آنها هم به هتل مادرشان بروند و مراقب گوکچه و شعله باشند که نتوانند با ییلدیز تماس پیدا کنند.
گوکچه‌ در اتاق هتل،در رختخوابش است و به عکسهای دو نفری خودش با عثمان نگاه می کند.شعله وارد اتاق می شود و به او می گوید :«تو پیش بابات، دختر بی عرضه ای بودی،من اینطور یادت دادم؟ » گوکچه از اینکه مادرش همیشه سر زده وارد اتاقش می شود،ناراحت می شود.
شعله می خواهد بداند که او در گوشی اش،چه چیزی را نگاه می کرد؟ گوکچه عکس عثمان را نشان می دهد و می گوید که از عشق می ترسد.
امینه و‌ فریده به هتل می روند.شعله و گوکچه آنها را می بینند.امینه و فریده،ادعا می کنند که با پدرشان بحث و درگیری داشتند‌ و می خواهند با آنها بمانند.شعله خوشحال می شود‌ و می گوید که بعد از شام یک میهمانی کوچک بگیرند.
کوزی به ناهیده زنگ می زند و از او درباره ییلدیز خبر می گیرد و اطلاع می دهد که دخترها را به هتل فرستاده است.
شعله و دخترها سر میز غذا هستند و او از اینکه همگی دور هم هستند،ابراز رضایت می کند.امینه زیرلب، چیزی می گوید و‌ گوکچه از او می پرسد که که منظورش چه بود؟ گوکچه موضوع را به جدایی پدر و مادرش ربط می دهد.شعله از فرصت استفاده کرده و می خواهد نظر فریده و امینه را در این مورد بداند.
فریده ،برای اینکه او را راضی کند،می گوید که از تصمیم های او حمایت میکنند.شعله هم نظرش را علنی کرده و می گوید که قصد طلاق ندارد
و می خواهد که دوباره یک خانواده خوشبخت شوند. گوکچه ، ییلدیز را عامل مزاحم و اضافی می داند.
شعله وجود ییلدیز را کم ارزش می داند و‌ او را فقط به عنوان عذاب وجدان کوزی می شناسد.امینه هم با زرنگی،ییلدیز را فقط یک هوس تصور می کند. گوکچه مشکوک است و به شعله می گوید که به او و فریده می تواند اعتماد کند،اما به امینه نه.آنها با هم بحث می کنند و فریده
برای ختم غایله،کوزی را مردی عصبی و زورگو معرفی می کند که خیلی عوض شده است.
ییلدیز برای خرید به مغازه روحی می رود و فاطمه و اسما را آنجا می بیند.لیست خرید را به فاطمه می دهد و از اسما می خواهد که با هم قدم بزنند. ییلدیز از اسما می خواهد که حواسش به کوزی باشد و ببیند که بدون او،چکار می کند؟ و گاهی با او رفت و آمد کند.اسما به او اطلاع می دهد که آنها هم وسایلشان را جمع کرده و از آنجا رفتند. ییلدیز تصور می کند که کوزی بدون او نتوانسته آنجا را تحمل کند و به اسما می گوید که بگذار بفهمد که او در این بیست سال چه کشیده است.
آقا صالح در خانه شرف به دیدن کوزی می رود و از مرحله ساخت کشتی خبر می گیرد.کوزی می گوید که بخاطر بعضی مشکلات،تمرکز ندارد ولی انجامش می دهدو از مشتری وقت می خواهد.شرف پشت
در ایستاده و گوش می کند.کوزی از آقا صالح وقت دو ماهه ای می خواهد،اما او می گوید که کشتی باید سر موقع،حاضر باشد.آقا صالح به کوزی اطلاع می دهد که جهت پیشرفت کار ،برای او یک دفتر کار مناسب آماده کرده است.
ییلدیز از خرید بر می گردد و ناهیده ازخواب بیدار می شود.او به ییلدیز می گوید که صفر هم اینجا می آید و بهتر است غذایی درست کند ،اما ییلدیز حوصله آنها را ندارد.
صفر می آید و می گوید که گرسنه است.ییلدیز به آنها می گوید که به خانه خودشان بروند.صفر ناراحت می شود و فکر می کند که شاید ییلدیز مهمان دارد و از او می پرسد که نکند کوزی می خواهد بیاید؟
ییلدیز کفری می شود و صفر می گوید که شام درست کند.
سعدالله صالح،کوزی را به دفتر کار جدید می برد که خانه ویلایی زیبایی است ولی نظر کوزی را چندان جلب نمی کند و ادعا می کند که محل قبلی منظره دلچسبی داشته است.
سعدالله،او را دم در پنجره می برد تا منظره آنجا را هم تماشا کند.ناگهان ،کوزی آن طرف تر، ییلدیز را می بیند که مشغول آب دادن به گلدان ها است.
کوزی راضی و خوشحال است و آن منظره را دیوانه کننده می خواند.
سعدالله صالح، از او می خواهد با الهام گرفتن از آن منظره،زودتر کشتی را آماده کند.کوزی از او می پرسد :« تو واقعا کی هستی؟»
سعدالله می گوید:« فعلا،کسی هستم که فقط دنبال پولش است».

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 35 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 36 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *