خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 53

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 53 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 53

فریده و عمر کنار لبنیاتی نشسته اند و حرف می زنند.عمر صحبت از رفتن به آنتیپ می کند.فریده می گوید که پدرش هنوز نمی داند آنها اشتی کرده اند و هنوز عمر را نبخشیده است.عمر می گوید که یک عمر منتظر میماند تا پدرش هم او را ببخشد.آنها همدیگر را بغل می کنند.در این موقع صفر،که برای خرید صبحانه به آنجا میاید،آنها را می بیند.صفر ،فریده را سرزنش کرده و به عمر می گوید که با شخصیت باشد و کارهای سبک نکند.او سیلی به عمر میزند و عمر می گوید که قبلا هم از کوزی سیلی خورده است.
کوزی مشغول شکستن هیزم است که پنبه می آید و‌ پرده تعمیر شده را به کوزی می دهد.کوزی از او می خواهد که خودش آن را به ییلدیز بدهد و از طرف او هم عذر خواهی کند.پنبه می گوید که کوزی خودش باعیداین مساله را حل کند.در این موقع ، ییلدیز از خانه اش بیرون می آید.کوزی به طرف او رفته و پارچه را به ییلدیز می دهد‌ و می گوید که او متوجه نبوده که آن وسیله جهیزیه چقدر با ارزش بوده و از بابت پاره کردنش،عذر خواهی می کند.ییلدیز از او می خواهد که در آرامش با هم حرف بزنند.
ییلدیز می گوید که حرفهایش صادقانه هستند.او اعتراف می کند که اشتباه بزرگی کرده است و برای اینکه بتواند به او اعتماد کند،او را خیلی ناراحت کرده است.
کوزی می گوید که این مساله دلیل ناراحتی نبود،چون در اینصورت چند روزه برطرف می شد.
بلکه او با غرورش بازی کرده است.
ییلدیز قبول می کند که حق با کوزی است و نباید آن کار سخت را از او می خواست.کوزی می گوید که آن چیزی که برای او مهم بوده،عشق نبود،بلکه انتقام گرفتن بود.ییلدیز آن را رد کرده و می گوید که سالها منتظرش بوده ولی دوست داشته شدن را بلد نبوده،که بتواند معجزه را باور کند.
برای همین او را باور نکرده بود. ییلدیز بعد از گفتن حرفهای صادقانه اش،تاکید می کند که او چیزهای دیگری به ذهنش نیاورد که فکر انتقام داشته و بعد از آنجا می رود.
امینه به کوزی زنگ‌ می زند و‌ با گریه می گوید که آنها کار اشتباهی کرده اند و حالا در دادستانی هستند.کوزی با عجله خودش را به آنجا می رساند.
پدر عثمان هم آنجا آمده است.
مامور عمر و عثمان را با امینه و گوکچه می اورد.پدر عثمان او را دعوا و سرزنش می کند.دکتر جهان هم می آید و موضوع را تعریف می کند.
دادستان می گوید که تکلیف آنها در دادگاه مشخص می شود.چون از برگه های دولتی سو استفاده کرده و بی اجازه،وارد ملک شخص دیگری شده اند.
در خانه‌ شرف،همه نشسته اند و گوکچه و‌ امنیه را وادار کرده اند که به عنوان مجازات،یک پای خودشان را در هوا نگه دارند.شرف می گوید که بخاطر اشتباهات و شیطنت هایشان،از این به بعد امینه مواظب آنها خواهد بود که دیگر بدون اجازه بیرون نروند.در این موقع در می زنند.
امینه در را باز کرده و می بیند که شعله است.او وارد خانه می شود.کوزی می پرسد که برای چه آمده است؟ شعله ادعا می کند که آمده تا برای تربیت دخترهایش به او تبریک بگوید،که آنها را تبدیل به بچه های بی سروپا کرده است‌.
دخترها از کوزی دفاع می کنند و می گویند که او کاملا به آنها رسیدگی کرده وهیچ تقصیری نداشته و خودشان مقصر هستند که به حرفهای کوزی گوش نکردند.
شعله می گوید که دختر هایش را به او امانت داده است، اما کوزی دنبال عشق و ییلدیز است و باعث شده که دخترهایش به عنوان مجرم شناخته شوند.شعله با کنایه می گوید که گویا در نهایت هم به ییلدیز نرسیده است.
کوزی پاسخ می دهد که از حدش تجاوز نکند.
شعله ادعا می کند که اگر نمی تواند پدری کند،دخترهایش را به او واگذار کند.شرف عصبی شده و می گوید که :«یک نفر این زن را ساکت کند.»
پنبه بلافاصله می رود و یک دستمال آغشته به اتر می آورد و از پشت، دستمال را روی دهان شعله گذاشته و او را بیهوش می کند.پنبه با کمک دیگران،او را بلند کرده و می گوید که می خواهد او را در خانه خودش مهمان کند.
در خانه پنبه،شعله را بیهوش روی صندلی گذاشته و دستها و پاهایش را به صندلی بسته اند.ناهیده و آیپر هم آنجا هستند. آیپر از اینکه زن به آن لاغری،توانسته ناهیده را کتک بزند،اظهار تعجب می کند.ناهیده تاکید می کند که او از حرکات تکنیکی استفاده کرده است.شعله کم کم به هوش می آید و می بیند که هرسه آنها به او می خندند.
شعله می گوید که اگر او را رها نکنند،به دردسر می افتند.پنبه به شعله اخطار می دهد که باید از آنجا برود و ناهیده هم تاکید می کند که باید طلاق بگیرد.شعله آن را رد می کند و می گوید که هر موقع برود،شوهر و دخترهایش را هم می برد.پنبه می گوید که پس مجبور است دست به اعمال شکنجه بزند. شعله آنها را تهدید به زندان می کند و پنبه می گوید که این مشکل به خودشان مربوط است‌.
پنبه وسایلی می آورد و به شعله توضیح می دهد که آن ،گازی هست که او را آنقدر می خنداند که بمیرد.
پنبه دستگاه را روی دهان شعله می گذارد تا او استنشاق کند.شعله مقاومت می کند و می گوید که طلاق نمی گیرد.آنها از بی اثربودن گاز روی او،تعجب می کنند و روی خودشان امتحان می کنند و بعد هر سه شروع به خندیدن می کنند.
شعله دست و پاهایش را باز کرده و فرار می کند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 53 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 54 مراجعه فرمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *