خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 59

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 59 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 59

همه اعضا جلسه منتظر ییلدیز هستند وچون از او خبری نمی شود،نگران می شوند.ناهیده به کوزی زنگ‌ می زند و می گوید که ییلدیز معما را حل کرده و به کلیسای یاسو رفته ، ولی دیر کرده است.
کوزی می گوید که خودش آنجا می رود تا شخصاً به او تبریک بگوید و بعد با هم به خانه او برگردند.آنها هم خوشحال می شوند که ییلدیز و کوزی به هم دیگر می رسند.
کوزی کنار ساحل به معبد می رود و ییلدیز را می بیند که بیهوش روی زمین افتاده و از سرش خون آمده است و یک دستش را هم مشت کرده
و بسته است.کوزی سریع به آمبولانس خبر می دهد.
دم در بیمارستان همه منتظر هستند. آمبولانس می آید و ییلدیز را می آورد.گردن او آسیب دیده است و آن را بسته اند.همه دور او جمع می شوند و کوزی بشدت مضطرب و‌ ناراحت است.هوشیاری ییلدیز پایین است.کوزی برای دکتر توضیح می دهد که او از نردبان افتاده است.
دکترها مشغول رسیدگی به ییلدیز می شوند.صفر در راهرو بیمارستان ناراحت و گریان است.او به کوزی می گوید که حالا باور کرده که ییلدیز
او را دوست دارد؟ ناهید به صفر تذکر می دهد که الان وقت این حرفها نیست،اما کوزی می گوید که اجازه بدهد صفر حرفهایش را بزند‌ و اگر حالا ییلدیز با مرگ روبرو شده ،تقصیر او است.صفر با گریه ادامه می دهد و می گوید که وقتی کسی یکنفر را دوست دارد،چرا باید اذیتش کند؟ کوزی با گریه می گوید که صفر حق دارد ولی او نمی خواست این مسایل پیش بیاید.
بویراز نیز کوزی را تهدید می کند که اگر اتفاقی برای ییلدیز بیفتد،او را می کشد.کوزی گریه می کند و می گوید که او ییلدیز را خیلی دوست دارد.
حنیفه و یاشار و‌ دیگران هم می رسند و گریه و زاری می کنند.همه کوزی را مقصر می دانند.دختران کوزی خودشان را آنجا می رسانند و به او دلداری می دهند.قمر با گریه می آید و می گوید که ییلدیز ضربه مغزی شده و به کما رفته است.همه بشدت ناراحت هستند و کوزی پریشان حال است.دکتر بیرون می آید و خبر می دهد که آنها خونریزی مغزی را متوقف کرده اند.اما او هنوز در کما است و باید منتظر بمانند تا بیدار شود و اگر اینطور نشود،او زندگی نباتی را آغاز می کند.یاشار به کوزی می گوید که در این صورت، او را می کشد.حنیفه هم با گریه،درد دل ها و گلایه هایش را به کوزی می گوید که او چقدر ،دخترش را اذیت کرده است.او به کوزی هشدار می دهد که اگر ییلدیز،بیست سال هم در کما بماند، او باید هر روز بالای سرش باشد. کوزی از پرستار اجازه می گیرد که چند دقیقه پیش ییلدیز برود.پرستار می گوید که باید از دکترهای بیمارستان اجازه بگیرد.
کوزی با لباس های مخصوص،وارد اتاق ییلدیز می شود.او با ییلدیز حرف می زند و می گوید که خیلی دوستش دارد و آنها با هم قول و قرار دارند و نباید او را ترک کند.پرستار از کوزی می خواهد که از اتاق بیرون برود.وقتی که کوزی با دلگیری می خواهد برود، ییلدیز کم کم به هوش آید.
او کوزی را در حال رفتن می بیند و او را صدا می کند.کوزی از خوشحالی ذوق زده می شود.پرستار می رود تا به دکتر خبر بدهد.
کوزی به ییلدیز می گوید که او عشقش است.ییلدیز می پرسد که از امتحان قبول شده است؟ کوزی با گریه می گوید که او از جان خودش گذشته است. ییلدیز می گوید که او،نه از خودش و نه از کوزی،نگذشته است.ییلدیز حلقه انگشتر را که در دستش مشت کرده بود، به کوزی نشان می دهد.کوزی بلافاصله آن را در دست ییلدیز می اندازد و قسم می خورد که غیر از او،کسی را دوست نخواهد داشت.
کوزی از اتاق بیرون می آید و به همه خبر می دهد که ییلدیز بیدار شده است.همه خوشحال می شوند.
سه روز بعد، ییلدیز در خانه یاشار است.کوزی با دخترهایش ،در حالیکه یک دسته گل بزرگ خریده اند،قصد دارند آنجا بروند .کوزی به ییلدیز زنگ می زند و به او خبر می دهد که به دیدنش می آیند.او قول می دهد که اذیت هایش را کنار گذاشته و یک مرد رمانتیک باشد. ییلدیز خوشحال می شود.او چمدانش را برمی دارد و به طبقه پایین می رود.ییلدیز به پدر ومادرش می گوید که حالش خوب است و می خواهد به خانه ییلاق برود.حنیفه چمدانش را گرفته و می گوید که او هیچ جا نمی رود.یاشار هم می گوید که دیگر نمی خواهد اسم کوزی را بشنود.
ناهیده اعتراض کرده و می گوید که ییلدیز با این سن و سال اش،ادم مستقلی است و می تواند خودش تصمیم بگیرد.یاشار به صفر اشاره می کند که او برادر بی غیرتی است که هوای خواهرش را ندارد.
در این میان،بویراز خودشرینی کرده ‌و به یاشار می گوید که صفر نسبت به کوزی ضعف دارد و از وظیفه اش کوتاهی می کند و او آماده است که این مسولیت را به عهده بگیرد.
یاشار به بویراز حق می دهد و صفر را از برادر بزرگتر بودن ،عزل می کند. صفر ادعای بی گناهی می کند،اما یاشار می گوید که او کوزی را بهترین دوستش کرده است.
ییلدیز به پدرش می گوید که آنها را درک می کند اما او،کوزی را بخشیده است.حنیفه هم با خشم می گوید که کوزی را نبخشیده چون بخاطر او،نزدیک بود دخترش را از دست بدهد‌.یاشار به ییلدیز می گوید که حق بیرون رفتن از خانه را ندارد،چون فکرش کار نمی کند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 59 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 60 مراجعه فرمایید

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *